*باب اول. در سیرت پادشاهان. حکایت 1 از 41
پادشاهی را شنیدم که به کشتن اسیری اشارت کرد. بیچاره در حالت نومیدی، ملک را دشنام دادن گرفت و سقط گفتن، که گفتهاند هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گـریز دسـت بگیرد سـر شمشیر تیز
اذا ایئس الانسـان، طـال لسـانه کـسـنور مغـلوب یصـول عـلی الکـلـب
ملک پرسید که چه میگوید؟
یکی از وزرای نیکمحضر گفت: ای خداوند! میگوید و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس.
ملک را زحمت آمد و از سر خون او درگذشت. وزیر دیگر که ضد او بود، گفت ابنای جنس ما را نشاید در حضرت پادشاهان، جز به راستی سخن گفتن. این ملک را دشنام داد و ناسزا گفت. ملک روی از این سخن درهم کشید و گفت مرا آن دروغ، پسندیدهتر آمد از این راست که تو گفتی. که آن را روی در مصلحتی بود و بنای این، بر خبثی. و خردمندان گفتهاند دروغ مصلحتآمیز، به از راست فتنهانگیز.
هر که شاه آن کند که او گوید حیف باشد که جز نکو گوید
بر طاق ایوان فریدون نبشته بود: جهان ای برادر! نماند به کـس دل اندر جهان آفرین بند و بس
مکن تکیه بـر ملک دنیا و پشت که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک چه بر تخت مردن، چه بر روی خاک
در یکی از جنگها، عده ای را اسیر کردند و نزد پادشاه آوردند. شاه فرمان داد تا یکی از اسیران را اعدام کنند. اسیر که از زندگی ناامید شده بود، خشمگین شد و شاه را مورد سرزنش قرار داد که گفتهاند: هر که دست از جان بشوید، هر چه در دل دارد، بگوید.
وقت ضرورت چو نماند گریز - دست بگیرد سر شمشیر تیز
شاه از وزیران حاضر پرسید: این اسیر چه می گوید؟
یکی از وزیران پاکنهاد گفت: این آیه را می خواند: و الکاظمین الغیظ و العافین عن الناس
پرهیزکاران آنان هستند که هنگام خشم، خشم خود را فرو برند و لغزش مردم را عفو کنند و آنها را ببخشند. (آل عمران / 134)
شاه با شنیدن این آیه، به آن اسیر رحم کرد و او را بخشید، ولی یکی از وزیرانی که مخالف او بود (و سرشتی ناپاک داشت) نزد شاه گفت: نباید دولتمردانی چون ما نزد شاه، سخن دروغ بگویند. آن اسیر به شاه دشنام داد او را به باد سرزنش و بدگویی گرفت.
شاه از سخن آن وزیر زشتخوی، خشمگین شد و گفت: دروغ وزیر برای من پسندیدهتر از راستگویی تو بود، زیرا دروغ او از روی مصلحت بود ولی سخن تو از باطن پلید ت برخاست. چنانکه خردمندان گفتهاند: دروغ مصلحتآمیز به ز راست فتنهانگیز.
هر که شاه آن کند که او گوید - حیف باشد که جز نکو گوید
و بر پیشانی ایوان کاخ فریدون شاه نوشته شده بود: جهان ای برادر! نماند به کس - دل اندر جهانآفرین بند و بس
مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت - که بسیار کس چون تو پرورد و کشت
چو آهنگ رفتن کند جان پاک - چه بر تخت مردن، چه بروی خاک
(به این ترتیب با یادآوری این اشعار غرورشکن و توجه به خدا و عظمت خدا، باید از خواستههای غروزای باطن پلید، چشم پوشید و به ارزشهای معنوی روی آورد و با سرپنجهی گذشت و بخشش، از فتنه و بروز حوادث تلخ، جلوگیری کرد، تا خداوند خشنود گردد.)
*قبلا کمی در مورد کارشناس آموزش دانشگاه سومی صحبت کرده بودم.این بندهی خدا امروز برای بار هزارم با من تماس گرفت و یک جوری که بار اوله داره دربارهی این مقوله صحبت میکنه،پرسید خانوم فلانی چرا فلان درس شما در ترم دوم حذف شورا شده و در ترم سوم دوبره برداشتینش؟
البته به این وضوح نگفت. این یک جورایی رمزگشاییشدهی صحبتهای ایشون هست. ایشون مهرماه گفتن که شما یک درسیتون مشکل داره و پاس نشده. واحد کم دارید! بعد از کلی اینور و اونور زدن پروندهم، گفتن نه واحد ت پاس شده و حله. بعدش چند بار تماس گرفتن و گفتن یک درسی که یادم نیست چی بوده اسمش! چرا کد 7 خورده؟
گفتم من نمیدونم کد 7 یعنی چی؟
گفتن یعنی حذف شورا.
گفتم حذف شورا یعنی چی؟
گفتن یعنی شما به آموزش نامه زدین که این واحد تون حذف بشه. دلیلش چی بوده؟
گفتم خیر من چنین نامهای نزدم. کو نامهی درخواست من؟
گفتن آره چنین نامهای وجود نداره. پس چرا درست حذف شده؟
گفتم ارشد که حذف و اضافه نداره. پس خود آموزش حذف کرده. گفتن ترم 3 بردارید درس رو.
گفتن نه این مشکل داره. چون تاریخش بعد از حذف و ضافه بوده پس حتما آموزش براش نامه زده. نامهش کجاست؟
گفتم یک نامهای در ادارهی آموزش گم شده. شما از من میپرسید نامه کجاست؟
گفتن نه من میخوام علت حذف درس رو بدونم.
گفتم از رییس آموزش بپرسید. من در همین حد میدونم که رفتم توی سایت، دیدم درس حذف شده. زنگ زدم آموزش. گفتن ترم بعد بردارید. ترم بعد هم دستی اضافه کردن چون کد ش روی سایت نبود موقع انتخاب واحد.
گفتن باشه من میگردم دنبال نامهی شورا!
زنگ زدم به آموزش. به همون آقایی که دستی درس رو حذف کرده بود. گفتم همکارتون چند وقته سراغ نامهی گمشدهی شورا رو از من میگیرن. من الان چه کار باید کنم؟
گفتن هیچی میگردن پیدا میشه. همون موقع از اون خانوم پرسیدن پیدا کردی؟ و صدای خانومه اومد که گفت نه!
بعدش زنگ زدم تلفنی رییس قبلی آموزش رو پیدا کنم. گفتن ایشون خیلی وقته دیگه اینجا کار نمیکنن. باز تلفن رو وصل کردن به همون خانوم. ایشون هم شروع کرد به جیغ زدن. که من مقصر نیستم. میخوای زنگ بزن به آقای فلانی که شده رییس جدید من ازم گله کن. اصلا زنگ بزن به رییس دانشکده!
گفتم بابت یک برگه که در ادارهی آموزش گم شده من چرا باید زنگ بزنم به رییس دانشکده؟ من دنبال مقصر نیستم. دنبال راه حل میگردم. کار دانشجو پاس کردن واحدهاش هست ولی شما یک جوری برخورد میکنید انگار طرف مقابلتون جنایتکاری چیزیه خودش خبر نداره. الان من نگران این شرایط هستم به خاطر کاری که خودتون انجام دادین. چه کنم من؟
گفتن خب من باز هم میگردم دنبال نامه. اگر پیدا نشد یک کاریش میکنم!
یعنی وای بر من که این خانوم بخواد برام کاری کنه. هیچی دیگه. نشستهم دعا میکنم اون برگه توی ادارهی آموزش پیدا بشه از شر تلفنهای مکرر ایشون راحت بشم من. بگذریم که ایشون از پیگیری مهرماه من متوجه این مساله شده و تا الان فقط دور خودش چرخیده. آخه واقعا چرا یک آدمی با این ضریب هوشی پایین و اخلاق بد باید کارمند دولت بشه؟ به نظرم اینها فقط دارن جای یک نفر دیگه رو میگیرن. برن متناسب با تواناییهاشون کار کنن که نه خودشون اذیت بشن نه مردم. البته بگذریم که کار ادارهی آموزش کلا یکی از روتینترین و سادهترین مشاغلی هست که به نظرم میتونه وجود داشته باشه. خدایا رحم کن.
*و این بار نیز زنده موندم. اگه آلودگی هوا اجازه بده نفس بکشیم البته.
*شنبهها در گلستان 3. دیباچه قسمت آخر
تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی میرود بنابر آنست که طایفهای از حکماء هندوستان (1) در فضایل بزرجمهر (2) سخن میگفتند به آخر، جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار میکند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم؟
سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد، آنگه بگوید سخن
مزن تا توانی (3) به گفتار دم نکو گوی (4) گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش و آنگه بر آور نفس و زان پیش بس کن که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دواب دواب از تو به، گر نگویی صواب
فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر، اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در (5) جوهریان جوی نیارد (6) و چراغ، پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهی بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
هر که گردن به دعوی افرازد خویشتن را به گردن اندازد (7)
سعدی افتادهایست آزاده کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار پای بست آمده است و پس دیوار
نخل بندم ولی نه در بستان و شاهد م من ولی نه در کنعان
لقمان را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند. قدّم الخروجَ قبلَ الولوجُ. مردیت بیازمای وانگه زن کن.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمهای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله درین کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه برو خرج موجب تصنیف کتاب این بود و بالله التوفیق.
بماند سالها این نظم و ترتیب ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی
غرض نقشیست کز ما باز ماند که هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت (8) کند در کار درویشان دعایی
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضه غنا و حدیقه غلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
دراین مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم حوالت با خدا کردیم و رفتیم
پ.ن:
1. هند
2. بر آن است که وقتی جمعی در فضیلت بزرجمهر
3. بی تأمل
4. و
5. بازار
6. نیرزد
7. دشمن از هر طرف بدو تازد
8. از روی رحمت
توضیح:
*تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی میرود، بنابر آنست که طایفهای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن میگفتند. به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار میکند و مستمع را بسی منتظر باید بودن در تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم؟
تقصیر و تقاعد: تقاعد به معنی کنارهگیری و باز نشستن
مواظبت: پیوسته نگاهداشتن و نگهبان بودن
بزرجمهر: معرب بزرگمهر است که وزیر خسرو انوشیروان بوده و ترجمهی کلیله و دمنه منسوب به اوست بطیء: کند
مستمع: شنونده
تقریر: برقرار کردن و پابرجا ساختن
*سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد، آنگه بگوید سخن
مزن تا توانی (بی تأمل) به گفتار دم نکو گوی (و) گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش و آنگه بر آور نفس و زان پیش بس کن که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دواب دواب از تو به، گر نگویی صواب
و زان پیش بس کن که گویند بس: یعنی پیش از انکه مردم خسته شوند و تو را به کوتاه کردن سخن ملزم سازند، تو خود سخن کوتاه کن.
دواب: جنبنده. در اینجا منظور حیوانات است.
*فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر، اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ، پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهی بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
فکیف: پس چگونه ممکن است
اعیان: بزرگان و برجستگان
عزّ نصرُه: پیروزیش بزرگ و گرامی باد
متبحر: جامع فنون
سیاقت: راندن
بضاعت مزجاة: مایهی اندک
شبه: سنگ سیاهی است که قدما برای آن، خواصی برمیشمردهاند و گاهی به عنوان گوهر بدلی با آن آرایش میکردهاند.
الوند: نام کوهی است در نزدیکی همدان و در اصل به معنی تند و تیز است. سعدی برای بیان تواضع خویش و کم نمودن خود در برابر اعیان حضرت اتابک چندین مثال متوالی آورده است.
*هر که گردن به دعوی افرازد خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتادهایست آزاده کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار پای بست آمده است و پس دیوار
نخل بندم ولی نه در بستان و شاهد م من ولی نه در کنعان
دعوی: ادعا
افتاده: در مصراع اول به معنی متواضع و فاقد هرگونه دعوی و در مصراع دوم به معنی حقیقی افتاده. و منظور این است که لازمهی آزادگی، افتادگی است.
پای بست آمده است و پس دیوار: مثل است. به معنی اینکه اول بنّا باید پایه را بسازد و پس از آن، دیوار را بر آن بنا نهد.
نخلبند: نخلبند کسی است که ظاهر درختان و میوهها را از موم میسازد و شاید هم به معنی آیینهبندی باشد زیرا در بعضی شهرها، چهارچوبی را آیینهبندان میکنند و در تشریفات عزاداری آن را در کوچه و بازار میگردانند.
شاهد: منظور جلوهگری و دلربایی است.
کنعان: نام سرزمینی است در فلسطین که اسرائیلیان پیش از روی کار آمدن حضرت یوسف، در آن میزیستهاند و مراد از شاهد کنعان، حضرت یوسف است.
*لقمان را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند. قدّم الخروجَ قبلَ الولوجُ. مردیت بیازمای وانگه زن کن.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ
لقمان: در قرآن مجید، سورهای به نام لقمان موسوم است و در آیهی 11 از آن سوره، نام لقمان با این عبارت ذکر شده: "و لقد آتینا لقمان الحکمه".
آنگاه نصایحی از زبان لقمان به فرزندش در آن آمده است.
حکمت: به معنی محکمی در گفتار و کردار است.
قَدِّمِ الخُروجَ قَبلَ الوُلوجُ: خارج شدن خود را پیش از داخل شدن، پیشبینی کن.
شاطر: زیرک و چابک. منظور بیت این است که هر چند خروس در جنگ، چابک باشد در پیش باز رویینچنگ چه میتواند انجام بدهد؟
باز: مرغ شکاری است. پادشاهان و امرا با این مرغ شکاری، صید میکردند و کسانی را به تربیت و نگاهداری این مرغان میگماشتند و هر یک از آنها را بازدار مینامیدند.
مصاف: جنگ
*اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمهای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله درین کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه برو خرج موجب تصنیف کتاب این بود و بالله التوفیق.
سعت: گشایش
عوایب: جمع عائب. به معنی دارای عیب
جرائم: جمع جریمه به معنی گناهان
سیر: جمع سیره. به معنی رفتارها
ملوک ماضی: پادشاهان گذشته
درج: در ادبیات به معنی نوشتن و گنجاندن است و در علم بدیع، درج عبارت است از اقتباس مطلبی از دیگران و گنجاندن آن در خلال گفتههای خویش.
بالله التوفیق : توفیق دادن تنها به ارادهی خدا است.
*امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضه غنا و حدیقه غلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
دراین مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم حوالت با خدا کردیم و رفتیم
مگر: امید است که
امعان: دقت کردن
تهذیب: پاکیزه ساختن
ابواب: جمع باب. به معنی در است. قدما هر کتاب را به چند باب و هر باب را به چند فصل تقسیم میکردند.
ایجاز سخن را: برای مختصر کردن سخن
روضه: باغ و بوستان
غَنّا: سبز و خرم
حدیقه: بستان
غلبا: پردرخت
چون بهشت هشت باب اتفاق افتاد: در کتب تفسیر و احادیث، روایات زیادی از پیامبر (ص) و ائمه معصومین(ع) آمده که در آنها اشاره به درهای بهشت شده که نشان میدهد بهشت هشت تا در دارد و جهنم طبق آیهی قرآن، هفت در دارد.
ز هجرت، ششصد و پنجاه و شش بود: سال 656 هجری، سال تالیف گلستان است و در همین سال، هلاکوخان مغول بر بغداد تسلط یافت و آخرین خلیفهی عباسی، المستعصم بالله را با فجیعترین وضع کشت و خلافت عباسی با قتل مستعصم خاتمه پذیرفت.
*میگفت من هر کاری میخوام بکنم، بهش میگم. ولی الان تازه فهمیدهم 3 ماهه کلاس خیاطی میره و هیچی به من نگفته. نمیتونی تصور کنی وقتی کلی عکس از لباسهایی که دوخته برام فرستاد، چه احساس وحشتناکی داشتم. هم خوشحال شدم از این همه پیشرفتش. هم ناراحت شدم صبر کرده این همه مدت بگذره و یک کلمه بهم نگفته. اصلا خیلیا اینجورین. خواهر همسرم مدتهاست کلاس آشپزی و تزئین غذا میره. من اتفاقی متوجه شدم. ولی اون اصرار داره بگه با ذوق و استعداد خودش دستپختش انقدر خوب شده. آخه مگه میشه؟ تا دیروز هیچی بلد نبود. الان یه دفعه چطور خودش انقدر پیشرفت کرد؟ اگر من بودم دستور تمام غذاهایی رو که یاد گرفته بودم سریع براش میفرستادم. چرا بقیه مثل من نیستن؟ چرا من انقدر احمقم؟
داشتم فکر میکردم خیلی از رنجهای ما در زندگی، به خاطر انتظارات و توقعهاییه که از دیگران داریم. گلایه کردن و اعتراض که فلانی! چرا نگفتی داری فلان کار رو انجام میدی، عملا دردی از ما دوا نمیکنه. یا باید با هم روراست باشیم. دلسوز هم باشیم و برای همدیگه بهترینها رو بخواهیم یا هر کسی سر ش به کار خودش باشه و نهایتا موفقیتهاش رو اعلام کنه بقیه هم براش سوت و کف بزنن. هر کسی میتونه انتخاب کنه صمیمیت و دلسوزی رو میخواد یا تشویق نهایی و سوت و کف احتمالی رو. ما موظف نیستیم از زندگیمون به دیگران گزارش بدیم ولی اگر انتخابمون اینه، برای دیگران وظیفهای ایجاد نمیشه. بد میگم؟