میدﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ، ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼشش ﺭﺍ میکند ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ، ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﯾﻢ ... ﭘﻨﺎﻩ میبرم ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، ﺍﺯ ﻋﯿﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ میبینم و ﺩﯾﺮﻭﺯ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﯿﺐ ﻣﻼﻣﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.
ﻣﺤﺘﺎﻁ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻧﺶ و ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭز او ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ...
*روزی سقراط حکیم، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتیش را پرسید. شخص پاسخ داد: در راه که میآمدم، یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بیاعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت. و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم.
سقراط گفت: چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحتکننده است.
سقراط پرسید: اگر در راه کسی را میدیدی که به زمین افتاده و از درد به خود میپیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده میشدی ؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمیشدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمیشود.
سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی مییافتی و چه میکردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی میکردم طبیب یا دارویی به او برسانم.
سقراط گفت: همهی این کارها را به خاطر آن میکردی که او را بیمار میدانستی. آیا انسان تنها جسمش بیمار میشود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روانش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روانش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمیشود؟ بیماری فکری و روان، نامش غفلت است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی میکند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچکس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده . بدان که هر وقت کسی بدی میکند، در آن لحظه بیمار است.
*نقل است در زمان پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص)، فردی به شدت از حضرت متنفر بود و با اهل بیت این خاندان دشمنی داشت. در آن زمان، افراد بسیاری تحت تاثیر رفتار و اخلاق پیامبر قرار میگرفتند و به دین اسلام روی میآوردند. آن مرد که با پیامبر دشمن بود، روزی برای حضرت، دسیسهای ترتیب داد و با خود گفت: هنگامی که محمد (ص) را به خانهام دعوت کردم، او را میکشم.
سپس گوشهای از خانهاش گودالی کند و تعدادی شمشیر و خنجر داخل آن قرار داد. فردای آن روز نزد پیغمبر رفت و گفت: ای نبی خدا اگر افتخار بدهید امشب شام به خانهی من بیایید تا از حضور گرمتان فیض ببریم.
حضرت محمد (ص) دعوت او را پذیرفت و گفت: من به همراه تعدادی از یارانم میآیم. آن مرد گفت: قدمتان سر چشم. بعد خداحافظی کرد و به خانهاش برگشت. هنگام شب، پیامبر اسلام به همراه حضرت علی(ص) و چند تن از اصحابش به خانهی آن مرد رفتند. شخص حیلهگر روی چاهی که کنده بود، تشکی قرار داده بود و از پیغمبر خواست که روی آن تشک بنشینند.
حضرت محمد (ص) به خواستهی آن مرد احترام گذاشتند و روی تشک نشستند اما هیچ اتفاقی برای حضرت نیفتاد. مرد بسیار تعجب کرد که چرا پیامبر در چاه فرو نرفت! او به فکر فرو رفت که چطوری حضرت را به قتل برسانم. ناگهان به ذهنش رسید که زهری در غذای مهمانان بریزد و همهی آنها را یکجا بکشد. بعد به آشپزخانهاش رفت و داخل غذای آنها زهر ریخت. سفرهی شام را آورد و پهن کرد. غذا و وسایل شام را هم داخل سفره قرار داد و به مهمانان تعارف کرد بر سر سفره بنشینند. حضرت محمد (ص) دعایی خواند و فرمودند: با نام خداوند شروع کنید.
بعد از صرف شام، مهمانان از آن مرد تشکر کردند و به سمت خانههایشان حرکت کردند. آن مرد، پیامبر و همراهانش را بدرقه کرد. در این حین، فرزندان آن مرد که در اتاق بودند به آشپزخانه رفتند و از آن غذا میل کردند اما نمیدانستند که زهر، داخل غذا است و در دم جان باختند.
چند دقیقه بعد مرد به خانهاش بازگشت و متوجه شد که فرزندانش از غذای زهرآلود خوردهاند. بلند فریاد کشید و به تشکی که انداخته بود، لگدی زد و ناگهان به داخل آن گودال فرو رفت و از شدت جراحت جان باخت.
از آن زمان تا به امروز، اگر کسی برای شخصی نقشهای بکشد تا به او آسیب برساند اما با شکست مواجه شود، ضربالمثل زیر را برایش بهکار میبرند: چاه مکن بهر کسی. اول خودت، دوم کسی.