*هرکس دانشگاه سومی قبول میشه، وارد دانشکدهی ما که میشه، میگن خدا رحمتت کنه. اینجا یک ادارهی آموزشی داره مسلمون نشنوه کافر نبینه. برای فارغالتحصیلیت بیچارهای. خدا اون روز رو نیاره با اینا کار داشته باشی. دیگه واویلا.
چنان نویدبخش صحبت میکنن که آدم با خودش میگه عجب غلطی کردم اومدم اینجا. خدایا رحم کن.
واقعا هم نمیگم هیچوقت هیچ مشکلی باهاشون نداشتما ولی دیگه به این شوری هم که میگفتن نبود. مثلا کارشناس آموزش ما یک خانم مهربون ولی بدعنقه. نمیدونم چرا کلا حال و حوصله نداره. من هر سری میدیدمش با لبخند، احوالپرسی میکردم. ایشون هم یه جوری نگاهم میکرد انگار کلا صدای من رو نمیشنوه. من هم از رو نمیرفتم و اصلا به روی خودم نمیاوردم.
الان وقتی بهش تلفن میزنم، نمیدونم صدا م رو میشناسه یا نه ولی معرفی که میکنم، چهرهم رو یادش میاد. تحویلم میگیره و کار م رو تلفنی انجام میده. همین آدم، حضوری هم پیشش میرفتی بد ش نمیومد یه جوری بپیچوندت.
نمیخوام بگم آدمپرروکن باشید یا هرکی هر رفتاری کرد، شما چیزی نگید. کلا به این تزها اعتقادی ندارم. ولی بعضی آدما کلا دیرجوشن یه کم. به اونا نباید سخت گرفت. میشه بهشون نشون بدی که میشه نرمتر و مهربونتر هم بود. اون وقت چهرهای ازشون میبینی که قبلا ندیده بودی. چهرهای که به خود واقعیشون نزدیکتر ه و البته دلنشینتر.
*دو گدا بودند یکی بسیار چاپلوس و دیگری آرام و ساکت. گدای چاپلوس وقتی شاه محمود و یا وزیرانش رو میدید بسیار چاپلوسی میکرد و از سلطان محمود تعریف میکرد و صله میگرفت ولی اون یکی ساکت بود.
اون گدای چاپلوس روزی به گدای ساکت گفت چرا تو هم وقتی شاه رو میبینی چیزی نمیگی تا به تو هم پولی داده بشه؟ گدای ساکت گفت: کار خوبه خدا درست کنه. سلطان محمود خر کیه؟
برای سلطان محمود هم این سوال پیش اومد که چرا اون گدا ساکته و هیچی نمیگه. وقتی از اطرافیان خود پرسید، به او گفتند که این گدا گفته کار خوبه خدا درست کنه، سلطان محمود خر کیه؟
سلطان محمود ناراحت شد و گفت حالا که اینطوری فکر میکنه، فردا مرغی بریان شده که در شکمش الماسی باشه رو به گدایی که چاپلوسی میکنه بدین تا بفهمه سلطان محمود خر کیه؟
صبح روز بعد همین کار رو انجام دادن غافل از اینکه وزیر، بوقلمونی برای گدا برده و گدای متملق، سیر ه. پس وقتی که مرغ بریان شده رو به او دادند، او که سیر بود مرغ را به گدای ساکت داد و گفت: امروز چند سکه درآمد داشتی؟ و او گفت سه سکه. گدای متملق گفت: این مرغ رو به سه سکه به تو میفروشم و آن گدا قبول نکرد و آخر سر پس از چانهزنی، مرغ بریان رو بدون دادن حتی یک سکه صاحب شد.
لقمهی اول رو که خورد، چشمش به آن سنگ قیمتی افتاد و به رفیق خود گفت فکر میکنم از فردا دیگه همدیگر رو نبینیم.
فردای آن روز سلطان محمود دید که باز گدای متملق اونجاست و گدایی میکنه، از او پرسید چرا هنوز گدایی میکنی؟ گفت: خوب باید خرج زن و بچهم را درآورم. سلطان محمود با تعجب پرسید مگر ما دیروز برای شما تحفهای نفرستادیم؟
گدای متملق گفت: بله دست شما درد نکنه. وزیر شما قبل از اینکه شما مرغ رو بفرستید، بوقلمونی آوردند و من خوردم. چون من سیر بودم، مرغ رو به رفیقم دادم و دیگر خبری هم از رفیقم ندارم.
سلطان محمود عصبانی شد و گفت: دست و پایش را ببندید و به قصر بیاریدش. در قصر به گدا گفت بگو کار رو باید خدا درست کنه. سلطان محمود خر کیه؟ گدا این را نمیگفت و سلطان محمود میگفت بزنیدش. من میگم تو هم بگو: کار خوبه خدا درستش کنه. سلطان محمود خر کیه؟
فایل صوتی. وارد صفحه که شدین، "دانلود با سرعت پایین" رو بزنین. بعد "ایجاد لینک دانلود" و آخر دکمهی بزرگ "دانلود" رو بزنین.
پ.ن: فونت اینجا زیادی درشت نیست؟ ریزتر ش کنم؟
پ.پ.ن: به این نتیجه رسیدم که ته ته ته دلم هیچوقت نخوام که فلانی کار م رو درست کنه. میدونین آدم یه وقتایی زیادی دلش به دیگران قرص و محکمه. امید داری فلانی که مثلا همیشه کمکت کرده این بار هم همین کار رو میکنه. نمیدونم تجربهش رو دارین یا نه ولی برای من پیش اومده. که حالا به هر دلیلی دقیقا سر بزنگاه، اون حمایت رو ولو موقتا از دست دادهم. و با خودم گفتهم که وای حالا چی میشه؟
خداوند گاهی به وسیلهی حوادث و اتفاقها با ما حرف میزنه. شنیدم که بهم میگفت فلانی و فلانی رو هم من برای تو فرستاده بودم اما انقدر بهشون جسبیدی که من رو یادت رفت. ازت دور شون کردم تا بفهمی اونها دستهای من بودهن برای کمک به تو. همیشه برگرد پیش خودم.
پ.پ.پ.ن: خدا صبر ش زیاد ه. نمیخوام بگم من هیچوقت غصه نمیخورم یا هیچوقت دچار اضطراب و استرس نمیشم. میخوام بگم بهتره یادم بمونه که از اول کار م رو به چه کسی بسپارم. خدا کارها رو درست میکنه. راهی هم نباشه، برات راه باز میکنه.