و آن نازنین پیالهی دلخواه را دریغ، بر خاک ریختیم!
جان من و تو تشنهی پیوند مهر بود؛
دردا که جان تشنهی خود را گداختیم!
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم.
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت.
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانهی من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو بازآمدم ولی
هر بار دیر بود...
اینک من و توییم دو تنهای بینصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گمکرده همچو آدم و حوا، بهشت خویش...
هوشنگ ابتهاج