*به امید خدا قصد دارم از این هفته، شنبهها گلستان بخونم. اگر دوست دارید، شنبهها در گلستان با ما باشید.
دربارهی گلستان سعدی.
دیباچه. قسمت اول
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت (سوره ابراهیم - آیه ۷). هر نفسی (1) که فرو میرود، ممدّ حیاتست و چون برمیآید، مفرّح ذات. پس در هر نفسی، دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی، شکری واجب.
از دست و زبان که برآید کز عهدهی شکر ش به در آید
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور (سوره سبا - آیه ۱۳).
بنده همان به که ز تقصیر خویش عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش کس نتواند که به جای آورد
باران رحمت بیحسابش همه را رسیده و خوان نعمت بی دریغش همه جا کشیده. پردهی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهی روزی به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانهی غیب، گبر و ترسا وظیفهخور داری دوستان را کجا کنی محروم؟ تو که با دشمن این نظر داری
فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدی (2) بگسترد و دایهی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق در بر گرفته و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع (3)، (گل) کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصارهی نالی (تاکی) به قدرت او، شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش، نخل باسق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو، سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمهی دور زمان، محمد مصطفی صلی الله علیه و سلم
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ (4) وسیم
چه غم دیوار امّت را که دارد (5) چون تو پشتیبان (6) چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان
بلغَ العلی بِکمالِه. کشفَ الدُّجی بِجَمالِه حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه. صلّوا علیه و آله
هر گاه که یکی از بندگان گنهکار پریشانروزگار، دست انابت به امید اجابت به درگاه حق جل و علا بردارد، ایزد تعالی در وی نظر نکند. بازش بخواند. باز (7) اعراض کند. بازش به تضرّع و زاری بخواند. حق سبحانه و تعالی فرماید یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری فَقد غَفَرت لَهُ
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش برآوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده است و او شرمسار
عاکفان کعبهی جلالش به تقصیر عبادت، معترف که ما عبدناکَ حقّ عبادتِک و واصفان حلیهی جمالش به تحیر، منسوب که ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک.
گر کسی وصف او ز من پرسد، بیدل از بینشان چه گوید باز؟ عاشقان کشتگان معشوقند. بر نیاید ز کشتگان ،آواز
یکی از صاحبدلان، سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت، مستغرق شده. حالی که از این معامله (8) باز آمد، یکی از دوستان (9) گفت: ازین بستان که بودی ما را چه تحفه کرامت کردی؟
گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم، بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند کانرا که خبر شد، خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم! وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس، تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم...
پ.ن: 1. نفس
2. زمردین
3. موسم نوروز
4. بسیم
5. باشد
6. پشتیوان
7. دیگربار
8. آنگه که از این حالت
9. اصحاب. محبان
*منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش، مزید نعمت.
هر نفسی که فرو میرود، ممدّ حیاتست و چون برمیآید، مفرّح ذات. پس در هر نفسی، دو نعمت موجودست و بر هر نعمت شکری واجب.
منت خدای را معادل ترکیب عربی المنة لِله ( سپاس خدای را ) است.
منت در اصل به معنای احسان است و چون احسان، باعث سپاس میگردد، به معنای سپاس هم استفاده می شود.
خدای از ریشهی پهلوی خوتای گرفته شده و این ریشه هم از زبان سانسکریت قدیم به معنای به خود زنده و از خود آغاز کرده است.
عزوجل دو فعل و جمله یعربی است که به معنای عزیز و با جلال است.
طاعتش، موجب قربت است : اطاعت و فرمانبرداری از خدا، موجب قربت و نزدیکی به خداست. این جمله اشاره به آیه 12 سوره حجرات دارد که میفرماید: "ان اکرمکم عند الله اتقیکم". گرامیترین شما نزد خدا، پرهیزگارترین شماست.
به شکر اندرش، مزید نعمت است: شکر خدا باعث افزون شدن نعمتها میشود. اشاره به آیه 6 سوره ابراهیم دارد که میفرماید: "لئن شکرتم لازیدنکم". به معنای اگر شکرگزار باشید، نعمت شما را خواهم افزود. به همین سبب، شاکر، یکی از صفات الهی است چون خدا با افزودن نعمت، شکر شکر میگزارد.
ممد به معنای یاور و یاریگر است.
مفرح به معنای شادیبخش است.
*از دست و زبان که برآید کز عهدهی شکرش به در آید
اِعملوا آلَ داودَ شکراً وَ قلیلٌ مِن عبادیَ الشکور
بنده همان به که ز تقصیر خویش، عذر به درگاه خدای آورد ورنه سزاوار خداوندیش، کس نتواند که به جای آورد
وقتی در هر نفسی، دو نعمت موجود باشد و ما از نعمتهای بیشمار دیگری نیز بهرهمند باشیم، چگونه میتوانیم از عهدهی شکر خدا برآییم و در ضمن همین بیت اشاره دارد که شکر ممکن است زبانی و یا با دست و سایر اعضا باشد. آیه 13 سوره سبا میفرماید: "اِعمَلو آلَ داودَ شُکراً وَ قَلیلٌ مِن عِبادِیَ الشَکور". ای خاندان داود! سپاس مرا به جا آورید که اندکی از بندگان من سپاسگزارند. اکثر مردم کرند و لال و کور و قلیلٌ من عبادی الشکور.
بنده همان بهتر است که از کوتاهی خویش به بارگاه خدا رو آورد وگرنه آنچنان که شایستهی خداست، کسی نمیتواند شکر او را به جا آورد. این قطعه اشاره دارد به کلام ابوبکر صدیق که میگفت "العَجزُ عَنِ العِرفانِ عِرفان" یعنی عجز از شناسایی حق، نوعی شناسایی است.
*باران رحمت بیحسابش، همه را رسیده و خوان نعمت بیدریغش، همه جا کشیده. پردهی ناموس بندگان به گناه فاحش ندرد و وظیفهی روزی به خطای منکر نبرد.
ای کریمی که از خزانهی غیب گبر و ترسا وظیفهخور داری
دوستان را کجا کنی محروم تو که با دشمن این نظر داری
خوان به معنای سفره است.
دریغ به معنی مضایقه و افسوس است.
ناموس، کلمهی عربی است از ریشهی یونانی به معنی قانون و شریعت و جمع آن نوامیس است. در زبان فارسی بیشتر به معنای شرافت و آبرو و هر چیزی که حفظ حرمتش لازم باشد به کار میرود.
فاحش به معنی بیش از اندازه و متجاوز از حد است.
وظیفه به معنی تکلیف و مقرری است و در اینجا به معنی مقرری به کار رفته است.
خزانه اشاره به آیه 21 سوره حجر دارد که میفرماید: "وَ اِن مِن شیٍ اِلا عِندَنا خَزائنُهُ وَ ما نُنَزِلُهُ اِلا بِقَدَرٍ مَعلوم".
هیچ چیز وجود ندارد مگر آنکه خزانههای آن در نزد ماست و به اندازهی معلوم به تدریج از آن میفرستیم.
گبر به معنای مشرک و بیدین است.
ترسا به معنای راهب است و بر عموم مسیحیان نیز اطلاق میشود. اطلاق دشمن بر گبر و ترسا از آن جهت است که فرمان الهی را گردن ننهاده و شریعت کامل را نپذیرفتهاند.
*فرّاش باد صبا را گفته تا فرش زمرّدین بگسترد و دایهی ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. درختان را به خلعت نوروزی، قبای سبز ورق در بر کرده و اطفال شاخ را به قدوم موسم ربیع، کلاه شکوفه بر سر نهاده. عصاره نالی به قدرت او شهد فایق شده و تخم خرمایی به تربیتش، نخل باسق گشته.
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند تا تو نانی به کف آریّ و به غفلت نخوری
همه از بهر تو سرگشته و فرمانبردار شرط انصاف نباشد که تو فرمان نبری
فراش یعنی فرشکننده.
زمرد، سنگی است قیمتی و سبز رنگ.
فرش زمردین کنایه از سبزه است.
دایه بر مادر یا هر زن دیگری که کودک را شیر دهد، اطلاق میشود.
بنات جمع بنت به معنی دختران است.
مهد به معنای گهواره است.
خلعت، لباس دوختهای است که بزرگی به کسی بخشد و بیشتر، هنگامی که حکومت ناحیهای از طرف خلیفه یا شاه به کسی واگذار میشد یا سالاری به پیروزی نایل میآمد، به عنوان پاداش به حاکم یا سالار، خلعتی عطا میشد.
در برکردن به معنی پوشیدن و پوشاندن است.
قدوم به معنای آمدن است.
موسم، جمع آن مواسم. معنی اصلیش، اجتماع مردم و به ویژه اجتماع حجاج برای حج در شهر مکه است و بر عیدهای بزرگ هم اطلاق میشود. به همین مناسبت، فصل سال و هر واقعهی منظمی را موسم میخوانند.
ربیع یعنی بهار
عصاره یعنی افشره
شهد: عسلی که از موم جدا نکرده باشند.
فایق: عالی، خوب. مصدر آن فوق و فواق است.
یمن به معنی برکت است.
نخل باسق: درخت خرمای بلند
ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند: اشاره به این آیه دارد: "وَ سَخَرَ لَکُمُ الشَمسَ وَ القََََمَر
غَفلت به معنای بیخبری است و در اینجا، مراد، بیخبر بودن از یاد خداست.
*در خبرست از سرور کاینات و مفخر موجودات و رحمت عالمیان و صفوت آدمیان و تتمهی دور زمان، محمد مصطفی(ص).
شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم قسیمٌ جسیمٌ بسیمٌ وسیم
در خبر است:: در اصطلاح، به معنی حدیث است و بر گفتهی مشایخ و صالحین نیز اطلاق میشود.
کائنات: موجودات و هستیهایی که مقید به زمان هستند و کائن، اسم فاعل از کَون است.
مفخر: فخر و سرفرازی
رحمت عالمیان: اشاره است به وجود پیامبر اکرم (ص) و آیه کریمه "وَ ما اَرسَلناکَ اِلا رَحمَةًًً لِلعالَمین" دارد .
صُفوت: برگزیده. صفوت آدمیان، مقتبس از آیه 32 سوره آل عمران است: "اِنَ الله اصطَفی آدَم"
بیان سعدی به این معنی اشاره دارد که حضرت آدم، برگزیدهی خداست و پیغمبر ما، برگزیدهی نوع آدمیان است.
تتمه به معنای متمم و پایاندهنده است.
دور: گردش. در اصطلاح فلسفی، مراد از دور، یک بار گردش فلک است که در حدود سیصد و شصت هزار سال صورت میپذیرد و قدما معتقد بودندکه فعلا ما در دور قمر هستیم و دور قمر، آخرین دور این جهان است. با این بیان، شیخ اشاره به خاتمیت پیغمبر ما کرده است.
مصطفی: برگزیده. لقب پیغمبر
شفیع: شفاعتکننده
مطاع: فرمانروا
کریم: بزرگوار
قسیم: زیبا
جسیم: خوشاندام
بسیم: خندهرو
وسیم: نیکوروی یا دارای مهر نبوت
*چه غم، دیوار امّت را که دارد چون تو پشتیبان؟ چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتیبان
بلغَ العلی بِکمالِه کشفَ الدُّجی بِجَمالِه
دیوار:حصار، هر چیزی که فضایی را محصور کند. خواه از مصالح بنایی باشد یا غیر از آن.
پیغمبر گرامی به عالیترین درجهی بزرگی با کمال خود رسیده و به کمال مجد بالغ گردیده. تیرگی را با جمال خود برطرف ساخته.
حَسنتْ جَمیعُ خِصالِه صلّوا علیه و آله
همهی خصلتهای او پسندیده است. بر او و خاندانش درود بفرستید
عُلی: بلندی مقام
دُجی: تیرگی
خصال: جمع خصلت، صفات پسندیده
صلوا علیه و آله: اشاره است به آیه 155 سوره احزاب : "انَ اللهَ وَ مَلائکَتَهُ یُصَلونَ عَلی النَبی. یا اَیها اَلَذینَ آمَنوا صٌلوا عَلَیهِ وَ سَلِموا تَسلیما".
خداوند و فرشتگانش بر پیامبر (ص) درود میفرستند. اى کسانى که ایمان آوردهاید بر او درود بفرستید و سلام بگویید و در برابر فرمانش تسلیم باشید.
*هر گاه که یکی از بندگان گنهکار پریشانروزگار، دست انابت به امید اجابت به درگاه خداوند برآرد، ایزد تعالی در او نظر نکند. بازش بخواند. دگر باره اعراض کند. بازش به تضرّع و زاری بخواند. حق سبحانه و تعالی فرماید یا ملائکتی قَد استَحْیَیتُ مِن عبدی و لَیس لَهُ غیری. فَقد غَفَرت لَهُ.
دعوتش را اجابت کردم و حاجتش بر آوردم که از بسیاری دعا و زاری بنده همی شرم دارم.
کرم بین و لطف خداوندگار گنه بنده کرده است و او شرمسار
انابت: بازگشت به خدا. از نظر مراحل سلوک، مرحلهای است بعد از توبه
اجابت: پذیرفتن و جواب دادن
حق: در اینجا منظور از حق، ذات خدا است.
جل و علا: بزرگ و بلندمرتبه
ایزد: معنی اصلی ایزد، فرشتهی درجه دوم است که زرتشتیان به آن قائل بودند اما در زبان معمول فارسی، ایزد به معنی خدای یگانه است و یزدان هم که جمع و مخفف ایزدان است، نام خداست. فرشتگان درجهی اول که تعدادشان هفت است، امشاسپندان نامیده شدهاند.
تضرع: گریه و زاری کردن
سبحان: پاک و منزهای
فرشتگان من! از بنده خود شرم دارم . او کسی جز من ندارد. پس او را آمرزیدم.
خدا، خاص ذات یگانه است ولی خداوند و خداوندگار هم بر خدای یگانه و هم بر صاحب و بزرگ اطلاق میشود و معادل رب در زبان عربی است.
*عاکفان کعبهی جلالش به تقصیر عبادت معترف که ما عبدناکَ حقّ عبادتِک و واصفان حلیهی جمالش به تحیر منسوب که ما عَرَفناکَ حقّ مَعرِفتِک
گر کسی وصف او ز من پرسد بیدل از بینشان چه گوید باز
عاشقان، کشتگان معشوقند بر نیاید ز کشتگان آواز
عاکف و معتکف کسی است که در مسجد بماند و عبادت کند. در اصطلاح عرفان، عاکف کسی است که از دنیا قطع علاقه کند و تنها به خدا پردازد.
کعبه: در لغت به معنی هر چیزی است که شکل مکعب داشته باشد و خانه کعبهی به دلیل شکلش به این نام نامیده شده است. عرفا که دل را خانهی خدا میدانند، به دل عنوان کعبه دادهاند.
جلال: صفت قهر الهی است که غرور عاشق را در هم میشکند.
معترف: اعترافکننده
ما عَبَدناکَ حقَ عِبادَتِک: تو را چنانکه حق پرستشت باشد، نپرستیدهایم.
کسانی که پیوسته در پرستشگاه الهی مقیماند و با مشاهدهی جلال حق، غرور از سر فرو نهادهاند، باز به کوتاهی و ناتوانی خود در عبادت اقرار دارند و میگویند ما تو را چنانکه باید، نپرستیدیم.
واصف: وصفکننده و ستاینده
حِلیه: زیورآلات
تحیر: یکی از مراحل سلوک است که عارف در آن وادی خود را سرگشته مییابد.
منسوب: نسبت داده شده
ما عَرَفناکَ حَقَ مَعرِفَتِک: چنانکه حق شناسایی توست، تو را نشناختیم.
بیدل : در اینجا به معنی دلباخته
بینشان: فاقد نشان و غیر قابل اشاره
*یکی از صاحبدلان، سر به جیب مراقبت فرو برده بود و در بحر مکاشفت مستغرق شده. حالی که از این معامله باز آمد، یکی از دوستان گفت ازین بستان که بودی، ما را چه تحفه کرامت کردی؟ گفت به خاطر داشتم که چون به درخت گل رسم، دامنی پر کنم هدیه اصحاب را. چون برسیدم، بوی گلم چنان مست کرد که دامنم از دست برفت.
جیب: گریبان
مراقبت: تامل و اندیشه. حالی است که برای عارف همراه با فکر و تامل حاصل میشود و آن را محاضره نیز مینامند.
مکاشفت: روشنبینی. حالی است بالاتر از مراقبت. چون در این حالت، پرده برداشته میشود و فروغ الهی، عارف را به حقیقت راهنما میگردد و بالاتر از مکاشفت، مشاهده است که عاشق و معشوق متحد میشوند و عاشق، خودی خود را از دست میدهد.
مستغرق: فرو رفته و غرق شده
حالت یا حال: در اصطلاح عرفان، چگونگی است که سالک را در پرتو فیوض غیبی بدون اختیار دست میدهد و موقت است و چون ثبات یابد، مقام نامیده میشود.
انبساط: حالی که بدون تکلف نه آمدنش به کسب است و نه رفتنش به جهد. همچنین انبساط به معنی گشادهرویی و اظهار رضا است از نعمتی که خود یا دیگری را حاصل آمده است.
دامن از دست رفتن، کنایه از فنای کامل است که هنگام وصول، دست داده و درخت گل، کنایه از مرحلهی وصول است.
*ای مرغ سحر! عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بیخبرانند کانرا که خبر شد، خبری باز نیامد
ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم وز هر چه گفتهاند و شنیدیم و خواندهایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم
مرغ سحر: منظور ممکن است بلبل یا خروس سحری باشد. بسیاری از شعرا، عشق بلبل را به گل، با عشق پروانه نسبت به شمع مقایسه کردهاند.
جان شد: رفت
مراد قطعه، بیان فنای عارف است.
مدعیان: کسانی که دعوی خداشناسی و حقیقتیابی دارند.
کانرا که خبرشد: اشاره به حدیث نبوی: "مَن عَرَفَ اللهَ کلَ لِسانُه". کسی که خدا را شناخت، زبانش گنگ شد.
خیال: نیرویی است که با آن صورتهای محسوس را در ذهن تجدید و احیا میکنیم.
قیاس: در اصطلاح منطق، نتیجهگیری از حکمی کلی به حکمی جزئی است.
حجمش زیاد نیست :) پر و پیمونی رو برای عمقش و ارتباطش به آیات و احادیث گفتم. (آخه تو گلستان من، صرفاً نثرشه و ارتباط به آیات و تفسیر رو نگفته. این نسخهای که گذاشتی، از این نظر برام خیلی جالب بود :) )
از بابت من یکی خیالت راحت، تلفظ ها و معنیای صحیحشو بلدم :) بقیه هم ایشالا بلدن.
ایشالا چیه؟ :)) فکر فایل صوتیم.
گلستان من هم فقط متن رو داره. بقیهش رو از جاهای دیگه میارم
چه گلستان پر و پیمونی هم هست، با تفسیر و ارتباط با آیات و احادیث؛ اولش که گفتی گلستان بخونیم، فکر کردم منظورت اینه که هر دفعه یک حکایتشو میخونیم و همین. جالبه این حالت تفسیری که تو پست میگذاری. منم سعی میکنم شنبهها در گلستان باشم :-) با سپاس از پیشنهاد روحنوازت
زیاد ه حجمش؟ از روی کتابم 2 صفحه است.
فقط دارم فکر میکنم روخوانی صحیحش رو همه بلدن یا نه؟