به ندای قلب‌ت گوش بده

*بین آلبوم‌ها پیداش کردم. دست بهش می‌زدی پودر می‌شد. نمی‌دونم چند سال پیش گذاشته بودم‌ش اونجا. یادم‌ه یه بار معلم هنر مون برام نوشت: آدمی ساخته‌ی افکار خویش است. فردا همان خواهد شد که امروز می‌اندیشیده است. موریس مترلینگ



من دبیرستان رو تجربی خوندم. کارشناسی رو هم همینطور. بعدش دو ترم کارشناسی هم ریاضی هم خوندم. و الان ارشد م انسانی‌ه. دور خودم چرخیدم تا برسم به جایی که دل‌م می‌گفت. همیشه به ندای قلب‌تون گوش بدین. ما فقط یک بار زندگی می‌کنیم.

برای آقامعلم‌م

*آقامعلم سلام 

نمی‌دونم چطور شد که امروز صبح، اسم شما رو اینجا سرچ کردم. شاید تحت تاثیر زلزله‌های اخیر این کار رو کردم. گاهی وقتی می‌بینم زندگی چقدر ساده می‌تونه تموم بشه، به آدم‌ها و لحظه‌های ارزشمندی فکر می‌کنم که در زندگی‌م داشته‌م.


یادتون میاد یه بار بهتون گفتم دبیر عربی از کلاس اخراج‌م کرده؟

متوجه شده بودن حوصله ندارم درس گوش بدم. گفتن برو بیرون یک دوری بزن. ولی از لحن‌شون مشخص بود ازم ناراحت شدن.

خودمم ناراحت بودم نمی‌دونستم باید چی کار کنم. آروم پاشدم و رفتم بیرون. یادم‌ه با چه حس بدی براتون تعریف کردم.


ازم پرسیدین همه‌ش همین بوده یا حرف بدی هم زده‌م؟ 

گفتم نه همه‌ش همین بوده.


گفتید اشکالی نداره. جلسه‌ی بعد برو سر کلاس خیلی عادی. اگر هم احیانا گفتن والدین‌ت رو بیار مدرسه، نمیخواد به والدین‌ت بگی. به من بگو خودم باهاشون صحبت می‌کنم.


خیال‌م راحت شد. جلسه‌ی بعد هم مشکلی پیش نیومد. ولی بعدا خودم رفتم ازشون عذرخواهی کردم. وقتی برای شما تعریف کردم، فقط سر تکون دادین. یعنی که کار درستی کردم. بهم گفتین آدم به سن و سال شما اگر سالم باشه شیطنت می‌کنه. مگه تو مریضی؟ 

گفتم نه فکر نکنم

گفتید خب پس یه کم اذیت کنی هم اشکال نداره :)) باورم نمیشه از اون روز نوزده سال می‌گذره. من هنوز نمی‌تونم سر هیچ کلاسی آروم بشینم ولی زیاد هم خودم رو ملامت نمی‌کنم. و یاد گرفتم به وقتش از دیگران حمایت کنم. حتی اگر در حد گفتن یک جمله باشه.


آقامعلم

خوشحالم از مرور #خاطرات قدیم. نمی‌دونم من رو یادتون میاد یا نه. من همیشه براتون بهترین‌ها رو از خداوند بزرگ خواستارم...

هنی تولد ت مبارک

*هنگامه اون زمان نمی‌دونستم که تو اینجا رو می‌خونی. یه بار داشتم تلاش می‌کردم بافتنی ببافم. بلد نبودم. تو رفتی برام از مادر ت سوال کردی. سعی کردی کمک‌م کنی. همیشه معلم خوبی هستی. نه فقط به خاطر غذاهایی که یادم دادی. به خاطر اینکه برای من، شادی و امید سخت‌ترین روزها هستی. این رو یادت میاد؟ سال بعدش، پاییز 94 همدیگه رو برای اولین بار دیدیم. 

 

بار دوم، تابستون امسال.

شادی اون روزها همیشه با من‌ه.

برات قلبی آروم و حال خوب آرزو می‌کنم.

خوشحال‌م که دوست خوب‌م هستی.

ممنون به خاطر تمام این سال‌های خوشی که دور بودی ولی خیلی نزدیک. تولد ت مبارک...





در مطب دنتیست 4

*کارهای تصفه و نیمه خیلی اذیت‌م می‌کنن. تقریبا ناهار از گلو م پایین نرفت. پاشدم رفتم کلینیک که دندون گراز رو برام تبدیل کنن به دندون آدمیزاد. دکتر داشت چایی می‌خورد. گفت بشینید الان میام. رفتم صاف نشستم.

دستیارش گفت قشنگ راحت بشین. تکیه بده. گفتم نمیشینم! می‌ترسمنیشخند

دکتر گفت یه ذره بیشتر کار نداره. بعد همون صداهای عجیب غریب اومد و مراسم این رو گاز بزن اون رو بجو. تموم شد. کوتاه کردن دندون بلند واقعا 1 دقیقه کار می‌بره. بی‌حسی نمیخواد. درد هم نداره. بیخودی نترسید اگر پیش اومد. یعنی لذت می‌برید انقدر رنگی توضیح میدم؟

گفتم خانوم دکتر برخورد خوب شما و اینکه سوال رو کامل جواب میدین، باعث میشه آدم از دندون‌پزشکی نترسه. خانوم دکتر رو با لبخند قشنگ‌ش ترک کردم و تلفن زدم به دوست‌م. گفتم من نزدیک منزل خاله‌ت هستم. لطفا چک کن اگر خونه هستن برم گلدون خوشکل‌م رو ازشون بگیرم.

این دوست مهربون‌م شمال زندگی می‌کنه. توی خونه‌ش کلی پوتوس خوشگل داره که خیلی بهشون می‌رسه. من هم خیلی خوش‌م اومد ولی وقتی رفتم بخرم، گلدون‌هایی که داشتن انقد زشت و بی‌کیفیت و گرون بود که پشیمون شدم. به دوست‌م که گفتم، گفت آخه چرا بخری؟ من برات قلمه می‌فرستم خاله‌م بیاره تهران برو ازشون بگیر. ولی لطف کرد برام گلدون فرستاد.

خاله‌ی مهربون‌ش هم چند تا قلمه‌ی دیگه از گلدون‌های خونه‌ی خودشون بهم داد. من هم خوشحال برگشتم خونه. حالا هی برمی‌گردم گلدون بنفش هنگامه رو نگاه می‌کنم و قلب‌م پر از شادی میشه.

در مطب دنتیست 3

*امروز قرار بود باز برم پیش خانوم دکتر و خب دیگه آدم ترس‌ش می‌ریزه. فقط خودم رو فحش می‌دادم که چرا صبح وقت گرفتم. کلا من تمام کارها رو بعدازظهر بهتر انجام میدم. خلاصه دوباره رفتم نشستم و دکتر فرمودند این طرف رو هم با هم ترمیم کنم تموم شه بره. کلا اخلاق‌ش مث خودم‌ه. فقط میخواد تموم شه بره. 

دوباره یک ختم قرآن داشتم با چشم‌های بسته. یکی دو باری که چشمام رو باز کردم، دیدم دکتر نصف وسایل‌ش رو روی من چیده، نصف‌ش رو هم توی دهن‌م. این‌ه که ترجیح دادم همون با چشم بسته حضور داشته باشمنیشخند 

کار م که تموم شد تا دم در رفتم ولی حس می‌کردم یک چیزی توی دهن‌م زیادی‌ه. برای همین برگشتم بالا. گفتم دکتر من حس می‌کنم یکی از وسایل‌مون رو توی دهن‌م جا گذاشتین. البته یادم نبود موقع شوخی کردن آدم باید لبخند بزنه. بیچاره دکتر رنگ‌ش پرید. با چشم‌های گرد گفت ببینم! بعد که دید چشم‌هام می‌خنده، متوجه شوخی مسخره‌م شد. گفت شاید دندون‌ت کمی بلند ه. شایدم بی‌حس هستی و درست متوجه نمیشی. برو اگر دیدی بلند ه، پس‌فردا بیا برات درست‌ش کنم.

که خب بلند هم هست و پس‌فردا باید مجدد برم خدمت‌شوننیشخند