*قسمت اول. از فرداش، همون سمت فکم چنان دردی گرفت نگفتی. به خاطر اینکه دندون ترمیمشده تا 2 ماه ممکنه به دما حساس باشه، خودم رو گول زدم که من حساسم و لابد درد اونه ولی خب خودم میدونستم این اون نیست بعد فکر کردم خب حتما همون دندون اعصابخوردکن هر شبی، جدی جدی کار دستم داده. این شد که 3 روز بعد، در حالی که قلبم داشت میومد توی دهنم، باز رفتم کلینیک.
آقای دکتر بداخلاق گفت دندونت خیلی حساس شده - به خاطر چپوندن همون کارت عکاسی! کنار لثهم - مسواک نرم، خمیر دندون مخصوص دندونهای حساس، ژل مخصوص دندونهای حساس بگیر مدارا کن تا درست شه. گفتم خب این که فک پایینه. من فک بالا م درد داره. دکتر هم یک لوله که ازش هوا درمیومد رو گرفت روی دندون عقلم و من دودستی بر سر کوفتم. گفت درد از دندون عقلت هست که باید بکشیش. اگر خواستی خبر م کن. دستیارش گفت ببین تو که تا اینجا اومدی، این رو انجام بده برو دیگه کار ت راحت شه. گفتم خو.
دکتر برگشت با همون آمپول قشنگا. گفت قول میدم دیگه درد ت نیاد. راست هم میگفت. 2 دقیقه بعد یک دندون سوراخ رو بهم نشون داد گفت این 3 متر گاز استریل رو که چپوندنم توی دهنت محکم نگهدار پاشو برو خونه. تا شب هم فقط بستنی بخور. از فردا هم مراسم آبنمک. آنتیبیوتیک هم نداد. من هم خب درد نداشتم. شاید و خوشحال اومدم خونه.سر راه هم جوگیر شدم 2 بسته اسفناج خریدم آلو اسفناج درست کنم بعدا.
بعدازظهر هم نشستم یه کم بستنی خوردم. خب من خیلی بستنیخور نیستم. اصلا هم نمیتونم بستنیجماعت رو جایگزین ناهار کنم مخصوصا وقتی قورمهسبزی دستپخت خالهم باشه.دیگه خدا از سر تقصیرات همه بگذره. به هر فلاکتی بود نشستم ناهار خوردم. و حسابی هم حرف زدم. شب که شد، تمام شجرهنامهم رو به صورت تصویری مشاهده نمودم و با کل آباء و اجدادم دیداری تازه کردم.
توصیهم برای جوونهای همسن و سالم این هست که بعد از کشیدن دندون عقل، زیاد صحبت نکنید. چیزی نجوید و کلا فکتون رو خیلی تکون ندید. فقط بستنی بخورید. مسکن کدئین بخورید و بگیرید بخوابید. خبر خوب اینکه فردا صب حالتون تقریبا کاملا خوب خواهد بود. فقط آبنمک فراموش نشه.
دیگه از اون روز روزی 300 بار مسواک میزنم مث بچهی آدم. نه مث فرچه.
*از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهون، من عین چی از دندونپزشکی میترسیدم. کلا به چکآپ و این داستانا هم اعتقادی ندارم. طبق تحقیقات اینجانب و سواد نصفه و نیمهم، جنس و رنگ دندون یک مسالهی ارثی هست. مثلا بعضیا دندونهای خیلی خوشرنگ و زیبایی دارن ولی مدااااااااام در حال ترمیم هستن. دندونهاشون خیلی سریع پوسیده میشه. بعضیا دندونهای زرد و نازیبایی دارن ولی با جنس خوب. حالاحالاها دندونهاش دچار مشکل نمیشه. بعضیا هم هستن دندونهاشون نه خوشگله نه جنس مرغوبی داره. که جز اظهار تاسف، چیزی نمیشه گفت. بعضیا هم هستن دندونهاشون هم زیباست هم جنس خوبی داره که من تا حالا ندیدم - برای 3 حالت قبلی، مثال دارم بگم - اگر شما دیدین، سلام من رو هم برسونید.
میفرمودم. تنها چیزی که مهمه اینه که شما هر روز مث بچهی آدم مسواک بزنید. میگم مث بچهی آدم، به این معنی که مسواک نرم بگیرید و در جهت لثه به دندون مسواک بزنید. یعنی در فک بالا، مسواک رو از بالا به پایین حرکت بدین و در فک پایین، مسواک رو از پایین به بالا بزنید. بعد روی سطح دندونها و پشتشون رو هم سعی کنید تمیز کنید. دیگه اگر منت بذارید و نخ دندون هم بزنید که لطف کردین. اگر خیلی بخواین به خودتون عزت بذارید، میتونید یه استکان آبنمک رقیق و ولرم هم قورباغه کنید یعنی داخل دهانتون 1 دقیقه بچرخونید و بعد بریزید بیرون. هیچوقت هیچ دهانشویهای رو قورت ندین کلا. دیگه اگه خیلی خیلی میخواین نو بمونید، انگشت اشارهی مبارک رو در آبنمک زده و محکم! لثههاتون رو در همون جهت مناسب که توضیح دادم، ماساژ بدین. این روش باعث میشه جریان خون در لثههاتون زیاد بشه و لثههاتون در سنین خیلی بالا هم کاملا سالم و صورتی باقی بمونن اگر به اون سن برسید البته
اینا حاصل تحقیقات بنده هست وقتی که بعد از سالها با رعب و وحشت تشریف بردم دندونپزشکی.
خب آخرین باری که رفته بودم، وقتی بود که یه دندونم پوسیدگی داشت و من نمیدونستم و یهو خورد شد ریخت. من هم برسرزنان رفتم دکتر. دکتر هم در کمال سلیقه برداشت دندونم رو ترمیم کرد - یعنی پر کرد - کار ش بد نبودها ولی خب اون سطح سیاهی توی دهانم هر بار مسواک میزنم، اعصابم رو خورد میکنه. البته دندونهای عقب رو معمولا همینجوری ترمیم میکنن چون میگن ظاهرا جنس موادش مقاومتر هست و کلا همینه که هست. حالا اگر شما اصرار کنید براتون همرنگ دندون پر کنن، اگر راه داشته باشه دکتر قبول میکنه ولی در پوسیدگیهای عمیق، کلا محلتون نمیذارن و با همون مواد سیاه پر میکنن. شما هم بگید چشم. حالا کی میخواد بیاد ته دهن شما رو ببینه. قیافهی آدم رو هم نگاه نمیکنن چه برسه به ته دهن
خلاصه اینکه بنده سالها مثل بچهی آدم مسواک نمیزدم یعنی انگار دارم فرچه میکشم به کف حموم. همینجوری خرت خرت مسواک رو میکشیدم روی دندونها بی خبر از اینکه دارم گند عظمایی به لثههام میزنم. البته از این بدتر، بلایی هست که استرس به سر بنده آورد. اصولا من ظاهر آرومی دارم و عادت ندارم از مشکلاتم به کسی حرف بزنم زیاد. البته الان میدونم که این عادت زیاد هم خوب نیست و گاهی غر زدن و درددل کردن برای سلامت روان شما کمککننده هست. برای اظرافیان نه البته و خب گاهی به دوستام میگم چه چیزهایی دارن اذیتم میکنن. اونا گوش میدن. راهکار میدن. دلداری میدن و حالم بهتر میشه. ولی زمانی که این مدلی نبودم، در طول سالیان، چندین مساله اذیتم کرد خیلی و من هر بار بدون اینکه متوجه باشم، توی خواب، دندونهام رو به فشار میدادم.
گذشت تا اینکه درد فکم شدیدتر شد و البته دچار مقادیری تحلیل لثه هم شدم. یعنی لثهم از جای خودش رفته پایینتر و بین دندون و لثه یک فاصلهای ایجاد شده بعضی جاها. البته نگران نشید. با یه کم حرص خوردن، این حالت براتون پیش نمیاد ولی اگر دچار این فشار دادن فک هستید، یک روشی برای ریلکس شدن پیدا کنید حتما.
یه عادت بد دیگه که خیلیهامون داریم، فضولی کردن در سایتهای پزشکی در چنین مواقعی هست. گوگل هم شکر خدا کوتاهی نمیکنه و فجیعترین نتایج رو به آدم ارائه میده. دیگه نگم که چهها دیدم ولی تصمیم گرفتم این بازی کثیف رو تموم کنم و برم دندونپزشکی.
به خیال خودم همه چیز اوکی بود و دکتر قرار بود برام جرمگیری - اولین درمان تحلیل لثه - و چند تا پیوند لثه بنویسه. بعد با خودم فکر کردم اگر لثهم همینقدر شل و ول باشه و کماکان مسالهی استرس رو حل نکنم، باز هم همین آش خواهد بود و همین کاسه.
هنوز روی یونیت مذکور فرود نیومده بودم که دکتر تشخیص برام 4 تا ترمیم نوشت. بعد هم غر زد که تو چرا دندون عقل داری؟ اینا پوسیدهست به درد نمیخوره. اینا رو هم بیرون بیار. بعد هم گیر داد به اون دندون اعصابخوردکن هر شبی. که برم عکس بگیرم ازش. یعنی ببینید چیه که دکتر هم شک کرد بهش.
تا اون روز، دندونم باهام راه اومده بود و درد نداشت ولی به محض اینکه خانومه کارت رو به زور کنار دندونم جا داد تا عکس بگیره، چنان دردی گرفت که تا یک هفته هر شب مسکن میخوردم و اگر رو م میشد بد م نمیومد بشینم حسابی هم گریه کنم. تمام اینها در حالی بود که دربارهی لثهم هیچ حرفی نزد. گفتم دکتر اینا چی پس؟ گفت اونا هیچی. فوقش برو جرمگیری. بعد هم پرونده رو داد دستم
یعنی هرجوری با خودم حساب کردم، دیدم وقتی با این مشقت بر ترسم غلبه کردهم، اصلا درست نیست دست خالی برگردم. عقلم رو دادم دست مسئول نوبتدهی کلینیک و پس از 1 ساعت و اندی انتظار، نوبتم شد برم خدمت خانوم دکتر برای ترمیم یکی از دندونهام.
خانوم دکتر کلا سریکاری دوست داره. گفت ببین دندون 4 و 6 کنار همه. با هم پر میکنم و خلاص. گفتم خب باشه. بعد رفت آمپول فلزی خوشگله که همهمون خیلی دوسش داریم رو آورد یه جای لثهم تزریق کرد و گفت صدا تون میکنم.
هرچی به خاطراتم رجوع کردم، دیدم دکتر قبلی که شاهکارش اون دندون اعصابخوردکن هر شبیه، تمام دهن رو چنان بیحسی میزد که میخواستی بیای بیرون از مطب، نمیتونستی چون تا پاهات هم بیحس میشد
گفتم دکتر من اون طرفم بیحس نمیشه که. گفت خب من این طرف کار دارم. اون طرف چرا بیحس بشه؟ با خودم گفتم یا امام زمان. بیچاره شدم رفت. پاشدم رفتم بیرون نشستم منتظر. یه خانومی گوش رایگان پیدا کرد. بندهی خدا خیلی دلش هم پر بود. کل ماجرای سوختگی پا ش رو چنان رنگی برام تعریف کرد که دستام یخ زده بود. آخر گفتم ببین من کلا فشار م زود میفته. میخوای دیگه انقد جزئیات نگو. خانومه گفت وای شماها چقد بیجون هستید. شما چطوری میخواین زایمان کنین. گفتم من از اینجا سالم در برم، زایمان نمیخوام اصن
دختر این خانومه کمی اون طرفتر نشسته بود داشت درس میخوند. گفت مامان خوراکی چی داری؟ خانومه از کیفش یه پرتقال درآورد گفت بیا بخور. یه کم به خانومه نگاه کردم، یه کم به پرتقال، یه کم به دختر ه. گفتم مسواک همراهت داری؟ گفت نه. گفتم نخوریا. حداقل به دکتر بیچاره رحم کن. گفت آره راست میگی. نمیخورم. خانومه هم ریلکس پرتقال رو برگردوند توی کیفش شکر خدا.
بعد دکتر صدا م کرد. گفتم نیم ساعت پیش آمپولم رو زدین. اشکال نداره؟ گفت نگران نباشید. اثرش تا 2 ساعت هست. بعد هم ماسکش رو زد. دستکش دست کرد و جفت پا تشریف برد در حلق من. من هم چشمام رو بستم و ترجیح دادم کلا چیزی نبینم. دیگه یک ختم قرآنم در حال اتمام بود که جملهی نویدبخش این رو گاز بزنید رو شنیدم. این یعنی دندونتون پر شده و در حال سایز گرفتن نهایی هست. خلاصه تموم شد و اومدم بیرون. یه دسته گل داوودی هم گرفتم جهت تلطیف فضا.
بقیهش رو بعدا تعریف میکنم براتون.
و آن نازنین پیالهی دلخواه را دریغ، بر خاک ریختیم!
جان من و تو تشنهی پیوند مهر بود؛
دردا که جان تشنهی خود را گداختیم!
بس دردناک بود جدایی میان ما
از هم جدا شدیم و بدین درد ساختیم.
دیدار ما که آن همه شوق و امید داشت
اینک نگاه کن که سراسر ملال گشت
و آن عشق نازنین که میان من و تو بود
دردا که چون جوانی ما پایمال گشت.
با آن همه نیاز که من داشتم به تو
پرهیز عاشقانهی من ناگزیر بود
من بارها به سوی تو بازآمدم ولی
هر بار دیر بود...
اینک من و توییم دو تنهای بینصیب
هر یک جدا گرفته ره سرنوشت خویش
سرگشته در کشاکش طوفان روزگار
گمکرده همچو آدم و حوا، بهشت خویش...
هوشنگ ابتهاج