مریمی برگزار می‌کند: جشنواره‌ی تابستان گل‌گلی

*خب فکر کنم بعد از مدت‌ها چند تا بازی وبلاگی بتونه همه رو سر ذوق بیاره. فقط خواهشا تنبلی رو بذارید کنار.
توضیح اینکه شاید پست‌ها رمزدار بشن. پس لطفا اسم و ایمیل‌هاتون رو برام بذارید توی کامنت‌دونی.

بازی اول: تابستان گل‌گلی
نفری حداقل یک - یا بیشتر - عکس شاد تابستونی برام بفرستید. یه عکسی که وقتی میبینید ش دل‌تون شاد میشه و انرژی می‌گیرید. لازم نیست حتما عکاس‌ش خودتون بوده باشید. همین که حس‌ش خوب باشه عالی‌ه. برای فرستادن عکس، راحت‌ترین روش این‌ه که عکس رو یه جا، مثلا در سایت    http://www.axgig.com آپلود کنید و لینک‌ش رو توی کامنت‌دونی بذارید.
اگه نشد، ایمیل بزنید. وایبر و واتس‌اپ و تلگرام و این قرتی‌بازیا رو فراموش کنید. این یه بازی وبلاگی‌ه!
اول خودم شروع می‌کنم:


پ.ن: خاطرات: جشنواره‌ی تابستان گل‌گلی 93

خاطرات صمدعلی لکی‌زاده، سفیر سابق ایران در فرانسه

*پاییز سال 1373 در هفته‌ی اول ورود به پاریس در فروشگاه زنجیره‌ای  Auchane در مرکز خرید بزرگ و معروف چهار فصل ( quatre tepmps Les) در محله‌ی لا دفانس پاریس، پس از خرید رفتم سر صندوق. بیش از 40 صندوق داشت و بیشترشان شلوغ بودند. لذا صندوقی را که خلوت‌تر بود انتخاب کردم و در صف ایستادم.

همان طور که در صف بودم و اطراف را ورانداز می‌کردم احساس کردم اطرافیان به طور نامتعارفی به من نگاه می‌کنند. از آنجا که همواره آدم مرتبی بودم متعجب شدم و برای احتیاط سروپای خودم را ورانداز کردم و خوشبختانه عیب و ایراد محسوسی پیدا نکردم! در این مدت چند نفری هم پشت سر من به صف اضافه شده بودند ولی کمی کلافه به نظر می‌رسیدند. چند دقیقه که گذشت خانم جوانی از آخر صف آمد و بدون اینکه خم به ابرو بیاورد راست و مستقیم جلوتر از من خودش را درصف جا زد!

اول خواستم با تذکر کوچکی اورا متوجه اشتباه‌ش بکنم ولی به رسم اینکه خانم‌ها مقدم هستند، خویشتن‌داری کردم و البته از این گذشت و ایثار کلی هم به خود بالیدم! همان طور که به صندوق نزدیک‌تر می‌شدم توجه‌م به نوشته‌ها و تابلوهایی که بالای سر صندوقدار نصب بود، جلب شد. نوشته‌ها شامل اطلاع‌رسانی‌های مختلفی بودند از تبلیغ برخی کالاها تا تخفیف برخی دیگر و... تا اینکه جمله‌ی روی یکی از تابلوها توجه‌م را جلب و مرا برای لحظاتی میخکوب کرد. روی آن تابلو نوشته بود: " در این صندوق اولویت با کهنسالان و خانمهای باردار است."

من که تازه متوجه علت نگاه‌های تعجب‌آمیز اطرافیان شده بودم، بلافاصله به خودم آمدم و با عبارت ببخشیدی توام با یک لبخند از آن صف بیرون زدم و دنبال صندوق دیگری گشتم. همان نزدیکی‌ها دو سه تا صندوق دیگر دیدم که از بقیه خلوت‌تر بودند. تا خواستم خودم را به آنها برسانم، دوباره شک کرده و از اشتباه قبلی درس گرفتم و اول رفتم تابلوهای بالای صندوق را خواندم و دیدم نوشته است : " صندوق سریع، ویژه‌ی مشتریانی که کمتر از 10 قلم خرید کرده‌اند! "من که خرید م بیشتر از اینها بود، لاجرم یکی از صندوق‌های معمولی را انتخاب کردم و با رضایت کامل در صف آن ایستادم.

همان‌طور که در صف بودم، احساس کردم صف‌های صندوق‌های سمت راست و چپ انگار سریع‌تر از صف صندوق ما حرکت می‌کند. فکر کردم شاید صندوقی که من در صف آن ایستاده‌ام خراب شده است و باید صبر کرد تا سرصندوقدار ناظر (سوپروایزر) بیاید و مشکل را حل کند اما دیدم صندوق دارد کار می‌کند و مشکلی نیست.

وقتی بالاخره نوبت من شد و رسیدم جلو، دیدم به گردن صندوقدار جوان یک نوشته آویزان است که روی آن نوشته است: " صندوقدار تازه‌کار و مبتدی (کارآموز) ، از صبر و حوصله‌ی مشتریان عزیز ممنونیم." این سه نکته‌ی متوالی مرا یاد اصل قرآنی کرامت انسانی و همین طور نقل قول جمال‌الدین اسدآبادی انداخت که گفته بود در غرب مسلمان ندیدم ولی اسلام دیدم ... به درایت مدیر فروشگاه احسنت گفتم. رفاه حال همه‌‌ی مشتریان را در نظر گرفته و آنجا که نقصانی در ارائه‌ی خدمات وجود داشت، قبل از اینکه کسی علت کندی کار صندوق را بپرسد او پیشاپیش خود را مسئول دانسته و به عنوان وظیفه‌ی پاسخگویی، علت آن را توضیح داده است. در این صورت مشتریانی که بیش از حد معمول، وقت‌شان در صف صندوق تلف می‌شد، نه با عصبانیت و فشار روحی روانی و اعتراض، بلکه با رضایت و قدرشناسی صندوق را ترک می‌کردند و آن صندوقدار تازه‌کار نیز بدون هیچ اضطراب و فشار و یا احساس خجالت به آرامی کار ش را انجام می‌داد و از همه مهم‌تر اینکه عامه‌ی مردم از طریق فرهنگ‌سازی، تحمل و مدارا و صبر و حوصله را می‌آموختند و به آن عادت می‌کردند.

یکی هست تو قلب‌م (با آواز)

*نادر ابراهیمی در کتاب "یک عاشقانه‌ی آرام " می‌گوید: قلب، مهمان‌خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز در آن بمانند وبعد بروند.


قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته شود و در پاییز، باد آن را با خودش ببرد.


قلب، راستش نمی‌دانم چیست اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خوب است.


قلب، چاه دلخوری نیست که به وقت بدخلقی، سنگریزه‌ای بیندازی تا صدای افتادن‌ش را بشنوی!


قلب، آیینه‌ای‌ست که با هر شکستن، چند تکه می‌شود و پکپارچگی‌اش از هم می‌پاشد.


قلب، قاصدکی‌ست که اگر پرهایش را بچینی، دیگر به آسمان اوج نمی‌گیرد.


قلب، برکه‌ای‌ست که آرامش‌ش به یک نگاه به هم می‌خورد.


قلب، اگر بتواند کسی را دوست بدارد، خوبی‌ها و حتی زخم زبان‌هایش را نقش دیوار ش می‌کند. حال اینکه قلب چیست، بماند! فقط این را می‌دانم؛ قلب، وسعتی دارد به اندازه‌ی حضور خدا... من حرمی مقدس‌تر از قلب، سراغ ندارم.

پرتو نیکان نگیرد هرکه بنیاد ش بد است

*وقتی دم چند تا شیر! رو می‌گیری میندازی‌شون بیرون، بعد از 2 سال مث موش، یواشکی یرمی‌گردن، یعنی ادب شده‌ن؟

والا من که فکر نکنم. فقط جای بهتری پیدا نکرده‌ن. عب نداره. گذشت اون زمان‌ها... اینا رو هم خدا آفریده، گناه دارن. بذار واسه خودشون خوش باشن. من که این همه گذشت کردم، اینم رو ش