*امشب رو خواستم زود بخوابم مثلا - ساعت 1 - بیشتر از یک ساعته جماعتی فاقد شعور دارن بلندبلند با همدیگه بحث و دعوا میکنن. هی با خودم میگم الان تموم میشه ولی اونا اصلا انگار نه انگار. چنان بلند حرف میزنن و توی حرف هم میپرن انگار ساعت 10 صبحه.
خدا هیچ کس رو انقدر گرفتار نکنه که بیملاحظگی و خشمش اینجوری باعث آزار مردم بشه.
پ.ن: از ساعت 1 داد زدن تا نزدیک 4 صبح.
*هشت ساله بودم که در یک میهمانی شبانه، برای اولین بار با پدیدهای سرخ رنگ به نام "خرمالو" آشنا شدم .
میزبان با لبخندی ملیح، خرمالو تعارف کرد و من هم بدون درنگ، نامبرده را شکافته و چشیدم . شوربختانه خرمالوی مذکور به غایت گس بود و تا چند ساعت احساس میکردم گونههایم در حال تجزیه شدن هستند!
از آن روز به بعد، در نظر من هر کس که خرمالو میخورد فردی مازوخیسمی و هر کس که خرمالو تعارف میکرد، شخصی سادیسمی قلمداد میشد! تجربهی تلخ اولین کام از خرمالو باعث شد که من سی و نه سال این گردالی سرخ رنگ را به صورت یکطرفه تحریم کنم!
با اصرار فراوان همسرم، دیوار تحریم خرمالو ترک برداشت و من هم در چهل وهفت سالگى به خرمالو یک فرصت تازه دادم! خرمالو هم از این فرصت به نحو احسن استفاده کرد و چنان مزهای را تجربه کردم که مجبور شدم خرمالو را از لیست سیاه بیرون آورده و ایشان را پس از لیموترش و توت فرنگی در صدر مصطبه بنشانم!
یک تجربهی تلخ در هشت سالگی، باعث شد که سى و نه سال از همهی خرمالوها متنفر باشم.
اولین تجربههای کودکی، شالودهی ما را می سازند. چه بسیارند باورها، هنجارها و اعتقاداتی که به خاطر تجربهی طعم گس آنها در کودکی، هنوز منفور ما هستند. مواظب تجربههای گس خودو اطرافیانمون باشیم...
میدﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ، ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼشش ﺭﺍ میکند ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ، ﻫﻤﻪﯼ ﻣﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﯾﻢ ... ﭘﻨﺎﻩ میبرم ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، ﺍﺯ ﻋﯿﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ میبینم و ﺩﯾﺮﻭﺯ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﯿﺐ ﻣﻼﻣﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.
ﻣﺤﺘﺎﻁ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻧﺶ و ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭز او ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ...