*خب بالاخره تهران هم سفیدپوش شد. بنده هم طبق معمول، سرما خوردم. اگر هم فکر میکنید بدوبدو رفتم آدم برفی ساختم و سلفی گرفتم، سخت در اشتباهید.تا صبح، یک ساعت یک ساعت از خواب پریدم. ظهر به زور بلند شدم یک لیوان چای داغ خوردم با کلوچه. بعدش یادم نمیاد چی شد و چطور گذشت. فقط بشقاب سبزیپلو م روی کاناپه رو یادمه. شال بافتنی قرمزی که سر م کردم و هیچ ربطی به بلوز بافت بنفشم نداشت. پتو و دیگر هیچ. واقعا چهتونه انقد ذوق میکنید برای برف؟ سرد ه خب :))
*شنبهها در گلستان 2. دیباچه. قسمت سوم
فی الجمله زبان از مکالمهی او در کشیدن، قوّت نداشتم و روی از محاورهی او گردانیدن، مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.
چو جنگ آوری با کسی برستیز که از وی گزیر ت بود یا گریز
به حکم ضرورت سخن گفتم (1) و تفرجکنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده.
پیراهن برگ بر درختان چون جامهی عید نیکبختان
اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
شب را به بوستان با یکی از دوستان (2) اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش و خرّم و درختان درهم. گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تارکش (3) آویخته (4).
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالهای (5) رنگارنگ وین پر از میوههای گوناگون
باد در سایهی درختانش گسترانیده فرش بوقلمون
بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن (6) غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت (7) شهر کرده. گفتم گل بستان را چنانکه دانی، بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید (8). گفتا طریق چیست؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران (9)، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او، دست تطاول نباشد و گردش زمان (10) عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟ از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش (11) باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
حالی که من این (12) بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعدَ وفا. فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود (13) که کتاب گلستان تمام شد و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان، پناه سایه کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان المؤیدُ من السماء المنصورُ علی الاعداء عضدُ الدولةِ القاهرةِ سراجُ الملةِ الباهرةِ جمالُ الانامِ مفخرُ الاسلام سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاه المعظم مولی ملوک العرب و العجم سلطان البر و البحر وارث ملک سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و بکرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید
گر التفات خداوندیش بیاراید نگارخانهی چینی و نقش ارتنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد ازین سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچهی همایونش به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
دیگر عروس فکر من از بیجمالی سر بر نیارد و دیدهی یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمرهی صاحبدلان، متجلی نشود مگر آنگه که (14) متحلّی گردد به زیور قبول امیرکبیر عالم عادل مؤید مظفر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقرا ملاذُ الغربا مربّی الفضلا محبُّ الاتقیا افتخار آل فارس یمینُ الملک ملک الخواص (باریک) فخر الدولة والدین غیاث الاسلام و المسلمین عمدةُ الملوکِ و السلاطین ابوبکر بنُ ابی نصر اطال الله عمرَه و اجل قدرَه و شرَح صدرَه و ضاعَف اجرَه که ممدوح اکابر آفاقست و مجموع مکارم اخلاق
هر که در سایهی عنایت اوست گنهش طاعتست و دشمن، دوست (15)
بهر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی متعین (16) است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند، در معرض خطاب آیند و در محل عتاب، مگر برین طایفه درویشان که شکر نعمت بزرگان واجبست و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء و چنین خدمتی در غیبت، اولیتر است که در حضور که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور (17)
پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را
حکمت محض است اگر لطف جهانآفرین خاص کند بندهای، مصلحت عام را
دولت جاوید یافت، هر که نکونام زیست کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
وصف تو را گر کنند ور نکنند(18) اهل فضل حاجت مشّاطه نیست، روی دلارام را
پ.ن:
1. گفتیم
2. شب در بوستان یکی از دوستان
3. تاکش
4. درآویخته
5.لالههای
6. که رای باز آمدن بر نشستن
7. عزم. آهنگ رجوع
8. هر که نپاید، دوستی را نشاید
9. خاطران
10. روزگار-ایام-آسمان
11. روز پنج و شش
12. این سخن
13. مانده بود
14. مگر آن که
15. طاعتش میکنند دشمن و دوست
16. معین
17. به اجابت مقرون باد. و به اجابت مقرون
18. کند ور نکند
*فی الجمله زبان از مکالمهی او در کشیدن، قوّت نداشتم و روی از محاورهی او گردانیدن، مروّت ندانستم که یار موافق بود و ارادت صادق.
چو جنگ آوری با کسی برستیز که از وی گزیر ت بود یا گریز
محاوره : گفتگو گزیر: چاره. منظور از این بیت این است با کسی ستیزه کن که در جنگ با وی، راه چاره یا صلح یا راه گریز بر تو مسدود نباشد. بنابر این جنگ با دوستان روا نیست.
*به حکم ضرورت سخن گفتم و تفرجکنان بیرون رفتیم در فصل ربیع که صولت برد آرمیده بود و ایام دولت ورد رسیده.
پیراهن برگ بر درختان چون جامهی عید نیکبختان
اول اردیبهشت ماه جلالی بلبل گوینده بر منابر قضبان
بر گل سرخ از نم اوفتاده لآلی همچو عرق بر عذار شاهد غضبان
تفرج: گشودن خاطر و زدودن غصه
آثار صولت برد: صولت به معنای حمله و برد به معنی سرما (آثار حملهی سرما)
ورد: گل سرخ
تقویم جلالی: تقویم جلالی در سال 467 هجری در زمان سلطنت جلالالدین ملک شاه سلجوقی (نام تقویم جلالی از اسم او گرفته شده است) و وزارت وزیر دانشمند او، خواجه نظامالملک با همکاری 8 منجم برجسته از جمله عمر خیام تنظیم شد و پس از آن، به عنوان گاهشمار رسمی ایرانیان انتخاب شد و در قسمت اعظم ایران رواج یافت. اختراع این تقویم برای از بین بردن اختلالات موجود در تقویمهای موجود در آن زمان (سدهی پنجم هجری) بوده است زیرا هر ۴ سال یک بار، سال عرفی از سال حقیقی یک روز عقب میافتاد و نوروز با اول فروردین برابری نداشت. همچنین هر ۱۲۰ سال یک بار، سال عرفی یک ماه از سال حقیقی عقبتر بود.
ویژگی تقویم جلالی این است که موفق شد سال عرفی را با سال طبیعی تطبیق دهد. نه فقط نوروز، درست در اول بهار یا به اصطلاح منجمان در نقطهی اعتدال بهاری قرار گرفت بلکه تمام فصلهای عرفی با فصلهای حقیقی منطبق شدند. این که امروزه در تقویم ایرانی یا همان جلالی، بهار و تابستان ۹۳ روز است، فصل پاییز ۹۰ روز دارد و زمستان ۸۹ روز حساب میشود. برای این است که اول هر فصل عرفی دقیقا برابر با آغاز فصل حقیقی باشد.
منابر: جمع منبر
قُضبان: شاخههای ستبر
لآلی جمع لوءلوء، مرواریدها
عذار: موی بالای پیشانی و موی چهره است و به معنی چهره هم آمده
شاهد: گواه. شخص زیبارو. در اینجا معنی دوم منظور است
غضبان: خشمگین. منظور از این بیت، تشبیه شبنمی که بر گل سرخ افتاده و قطرههای عرق که بر چهرهِی زیبای خشمگین پیدا شده، به مروارید است.
*شب را به بوستان با یکی از دوستان اتفاق مبیت افتاد موضعی خوش و خرّم و درختان درهم. گفتی که خرده مینا بر خاکش ریخته و عقد ثریا از تارکش، آویخته.
روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال دوحةٌ سَجعُ طیرِها موزون
آن پُر از لالهای رنگارنگ وین پر از میوههای گوناگون
باد در سایهی درختانش گسترانیده فرش بوقلمون
مبیت : بیتوته ، شب را در جایی به سر بردن گفتی : چنانچه ، در اینجا برای تشبیه استفاده شده است مینا : لعاب شیشه مانند است که روی کاشی را با آن می پوشانند و آبی رنگ است مینا به معنی شیشه هم آمده است عقد ثریا : ثریا ستاره پروین است و عقد به معنی گردن بند است ستاره هایی که در صورت ثریا هستند تقریبا گردن بندی را تشکیل میدهند و منظور تشبیه شکوفه های تاک به گردن بند ثریا است تاک : گویا مراد سعدی از تاک ، مطلق درخت است نه درخت رز روضةٌ ماءُ نهرِها سَلسال : باغی است که آب نهر آن گوارا است و در آنجا درخت بزرگ ستبر و سایه داری است که بانگ پرندگان آن خوش آهنگ و خوش نوا است روضه : به معنی باغ و روضه رضوان بر بهشت اطلاق میشود سلسال : آب گوارا و باده خوش نوش دوحه : درخت بزرگ و سایه دار سجع : آهنگ کبوتران و مطلق آواز پرندگان است بوقلمون : در اینجا به معنی هر چیز متغیر رنگ برنگ شونده و هر شی رنگارنگ مخصوصا فرش رنگارنگ است.
*بامدادان که خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد، دیدمش دامنی گل و ریحان و سنبل و ضیمران فراهم آورده و رغبت شهر کرده. گفتم گل بستان را چنانکه دانی، بقایی و عهد گلستان را وفایی نباشد و حکما گفتهاند هر چه نپاید، دلبستگی را نشاید. گفتا طریق چیست؟ گفتم برای نزهت ناظران و فسحت حاضران، کتاب گلستان توانم تصنیف کردن که باد خزان را بر ورق او، دست تطاول نباشد و گردش زمان عیش ربیعش را به طیش خریف مبدل نکند.
به چه کار آیدت ز گل طبقی؟ از گلستان من ببر ورقی
گل همین پنج روز و شش باشد وین گلستان همیشه خوش باشد
خاطر باز آمدن بر رای نشستن غالب آمد: اشاره به تردید و دودلی است که در ترک بوستان داشتهاند و سرانجام تصمیم بازگشتن چیره آمده است.
ضمیران: نوعی گل از جنس نیلوفر
نُزهت ناظران: از تنزه به معنای پاکی و دوری است و چون تفرج و گردش سبب دوری از غم میشود، آن را نزهت مینامند و منظور از ناظران، بینندگانی است که در آینده در این کتاب مینگرند.
فسحت: به معنی گشایش و گشادگی
تصنیف: نوشتن کتابی از خود و تالیف گردآوری گفتههای دیگران
تطاول: درازدستی
طیش خریف: طیش به معنی سبکی و فساد و در اینجا بدی و ناپسندیدگی است و خریف، فصل پاییز است. مقصود این است که هیچ حادثهای نمیتواند حسن و لطافت این گلستان را از میان ببرد.
طبق: ظرفی شبیه سینی اما بزرگتر
*حالی که من این بگفتم، دامن گل بریخت و در دامنم آویخت که الکریم اذا وعدَ وفا. فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد در حسن معاشرت و آداب محاورت در لباسی که متکلمان را به کار آید و مترسّلان را بلاغت بیفزاید
الکَریمُ اِذا وَعَدَ وَفا: بزرگوار چون وعدهای دهد، وفا کند.
فصلی : یک فصل فصلی در همان روز اتفاق بیاض افتاد: در همان روز پاکنویس یک فصل از گلستان میسر شد بیاض : به معنی سفیدی است. در قدیم پیش نویس را سواد و پاکنویس را بیاض می نامیدند زیرا بیاض به معنی روشنی و سواد به معنی تاریکی در عربی به کار رفته است . محاورت : گفتگو متکلمان : گویندگان مترسلان : منشیان و نامه نگاران
*فی الجمله هنوز از گل بستان بقیّتی موجود بود که کتاب گلستان تمام شد و تمام آنگه شود به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان، پناه سایه کردگار و پرتو لطف پروردگار ذخر زمان و کهف امان المؤیدُ من السماء المنصورُ علی الاعداء عضدُ الدولةِ القاهرةِ سراجُ الملةِ الباهرةِ جمالُ الانامِ مفخرُ الاسلام سعدُ بن الاتابکِ الاعظم شاهنشاه المعظم مولی ملوک العرب و العجم سلطان البر و البحر وارث ملک سلیمان مظفرالدین ابی بکر بن سعد بن زنگی ادام الله اقبالَهما و ضاعَفَ جَلالَهما وَ جعَل الی کلِّ خیر مآلهما و بکرشمه لطف خداوندی مطالعه فرماید.
بقیت: مانده به حقیقت که پسندیده آید در بارگاه شاه جهان : منظور این است که تمام کردن کتاب با تمام شدن تدوین آن نیست بلکه هنگامی است که مقبول نظر صاحبنظران افتد.
ذُخر زمان : ذخر به معنای اندوخته است و منظور از ذخر زمان، کسی است که روزگار او را برای نجات مردمی در دوره سختی اندوخته باشد. کهف امان : پناه آرامش المو المؤیدُ من السماء : تایید شده از جانب آسمان
المنصورُ علی الاعداء: یاری شده در برابر دشمنان
عضدُ الدولةِ القاهرةِ: بازوی دولت نیرومند
سراجُ الملةِ الباهرةِ: چراغ ملت درخشان جمالُ الانامِ: زیبایی آفریدگان شاهنشاه المعظم : شاهنشاه یعنی شاه شاهان ، این اصطلاح مبتنی بر آن است که داریوش اول کشور را به ده بخش تقسیم کرده بود و فرماندار هر بخش استقلال داخلی داشت بنابراین پادشاه بزرگ شاهنشاه محسوب میشد
مولی ملوک العرب و العجم: سرور پادشاهان عرب و عجم
وارث ملک سلیمان: لقب اتابک ابوبکر است
اَدامَ اللهُ اِقبالَهُما وَ ضاعَفَ جَلالَهما: خداوند اقبال آن دو یعنی سعد ولیعهد و ابوبکر پادشاه زمان را دوام بخشد و شوکت و جلال هر دو را دو چندان گرداند.
جَعَلَ اِلی کُلِّ خَیرٍ مآلَهُما: عاقبت هر دو را متوجه به جانب خیر گرداند.
کرشمه: ناز و غمزه. در اینجا اشارت و التفات منظور است.
*گر التفات خداوندیش بیاراید نگارخانهی چینی و نقش ارتنگیست
امید هست که روی ملال در نکشد ازین سخن که گلستان نه جای دلتنگیست
علی الخصوص که دیباچهی همایونش به نام سعد ابوبکر سعد بن زنگیست
گر التفات خداوندیش بیاراید :التفات به معنی از گوشه چشم نگاه کردن ومجازا به معنی توجه و عنایت است که در اینجا منظور التفات اتابک است نگارخانه : کاخی پر نقش و نگار در کشور چین بوده ارتنگ یا ارژنگ : نام کتاب مانی است . گویند مانی به چین رفت و با تقلید از نقوش نگارستان چین کتابی ترتیب داد روی ملال در نکشدن : یعنی از جهت خستگی روی در هم نکشیدن و دلتنگ نگردیدن گلستان : منظور از گلستان هم معنی عام است و هم معنی خاص که نام کتاب است دیباچه : مقدمه ای است بر کتاب که مختصات و ارزش کتاب را معرفی می کند.
همایون: نام مرغ افسانه ای است که بلند پرواز است و دیدار آن مبارک است.
*دیگر عروس فکر من از بیجمالی سر بر نیارد و دیدهی یأس از پشت پای خجالت بر ندارد و در زمرهی صاحبدلان، متجلی نشود مگر آنگه که متحلّی گردد به زیور قبول امیرکبیر عالم عادل مؤید مظفر منصور ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت کهف الفقرا ملاذُ الغربا مربّی الفضلا محبُّ الاتقیا افتخار آل فارس یمینُ الملک ملک الخواص (باریک) فخر الدولة والدین غیاث الاسلام و المسلمین عمدةُ الملوکِ و السلاطین ابوبکر بنُ ابی نصر اطال الله عمرَه و اجل قدرَه و شرَح صدرَه و ضاعَف اجرَه که ممدوح اکابر آفاقست و مجموع مکارم اخلاق
هر که در سایهی عنایت اوست گنهش طاعتست و دشمن، دوست
عروس فکر: منظور این است که فکر سعدی که به زیبایی عروس است. اگر مقبول ابوبکر بن ابی نصر واقع نشود عروسی است زشترو که شایستهی چهرهگشایی نیست.
پشت پای خجالت: خجالت به کسی تشبیه شده که در پیش روی عروس فکر، در حرکت است و عروس چشم نومیدی به پشت پای آن دوخته است تا وقتی که زیور قبول اتابک حاصل آید.
زمره: گروه
متجلی: زدوده و دارای جلا و روشنی
متحلی: آراسته
ظهیر سریر سلطنت: پشتیبان تخت پادشاهی
مشیر: مشورتدهنده
کهف الفقرا: پناهدهندهی فقرا
ملاذ الغربا: پناهگاه غریبان
مربی الفضلاء: پرورندهی فاضلان
محب الاتقیاء: دوستدارندهی پرهیزگاران
یمین الملک ملک الخواص: دست راست پادشاهی و ملک الخواص یعنی پادشاه خاصان
غیاث الاسلام و المسلمین: فریادرس اسلام و مسلمانان
عمده الملوک و السلاطین: معتمد پادشاهان ابوبکر بن ابی نصر : ملقب به فخر الدوله ، در اول کار متصدی آشپزخانه بوده پس از مدتی منظور نظر اتابک واقع شده و به امارت و وزارت رسید و مردی اهل فضل و فضیلت دوست بوده است و در فاصله میان 558 تا 561 به امر ترکان خاتون خواهر علاء الدوله اتابک یزد به قتل رسیده است.
اطال الله عمره: خدا عمر او را دراز گرداند.
اجل قدرَه و شرَح صدرَه و ضاعَف اجرَه: قدر او را بزرگ ، سینه او را گشاد و مزد و پاداش او را چند برابر گرداند.
ممدوح: مورد ستایش مکارم : جمع مکرمه به معنی بزرگواریها
هر که در سایه عنایت اوست گنهش طاعتست و دشمن دوست: کسی که در سایهی لطف او قرار گیرد، چنان مورد لطف الهی واقع میشود که گناهش، منزلت طاعت دارد و همهی دشمنان با او دوست میشوند.
*بهر یک از سایر بندگان و حواشی خدمتی متعین است که اگر در ادای برخی از آن تهاون و تکاسل روا دارند، در معرض خطاب آیند و در محل عتاب، مگر برین طایفه درویشان که شکر نعمت بزرگان واجبست و ذکر جمیل و دعای خیر و اداء و چنین خدمتی در غیبت، اولیتر است که در حضور که آن به تصنع نزدیک است و این از تکلف دور.
حواشی : جمع حاشیه، اطرافیان، خدمتگذاران
تهاون: سهل انگاری
تکاسل: سستی و تنبلی از ریشهی کسل
خطاب و عتاب: خطاب و مخاطبه به معنی طرف سخن قرار دادن و مجازا بازخواست کردن است و عتاب و معاتبه به معنی سرزنش کردن است.
تصنع و تکلف: تصنع به معنای ظاهرسازی و تکلف به معنای در مشقت افتادن و در اصطلاح انجام کارهایی که با زحمت و مشقت انجام میشود.
*پشت دوتای فلک، راست شد از خرّمی تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را
حکمت محض است اگر لطف جهانآفرین خاص کند بندهای، مصلحت عام را
دولت جاوید یافت، هر که نکونام زیست کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
وصف تو را گر کنند ور نکنند اهل فضل حاجت مشّاطه نیست، روی دلارام را
پشت دوتای فلک راست شد... : چون خبر زاده شدن ممدوح به گوش فلک گوژپشت رسید، از خرمی و شادی، قد خمیدهاش مانند جوانان راست شد.
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را: مادر چون تو فرزندی برای ایام زایید.
حکمت محض است اگر... : منظور این است که لطف خداوند جهانآفرین چون محض حکمت است و مهر خدای متعال، حکیمانه است و مصلحت عامهی مردم را ویژه بندهی خاص خود ( اتابک ) ساخته است.
مشاطه: آرایشگر. منظور این است همچنان که روی دلارام، نیاز به مشاطه ندارد، ممدوح نیز احتیاج به وصف اهل فضل ندارد.
*عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت
ای عجب گر من رسم در کام دل کی رسم؟ چون روزگار از دست رفت
بخت و رای و زور و زر بودم دریغ کاندر این غم هر چهار از دست رفت
عشق و سودا و هوس در سر بماند صبر و آرام و قرار از دست رفت
گر من از پای اندرآیم گو درآی بهتر از من، صد هزار از دست رفت
بیم جان کاین بار خونم میخورد ور نه این دل، چند بار از دست رفت
مرکب سودا جهانیدن چه سود؟ چون زمام اختیار از دست رفت
سعدیا با یار، عشق آسان بود عشق باز اکنون که یار از دست رفت
*سال دوم یا سوم کارشناسی بودم. 20 یا 21 سالم بود. یه دوست وبلاگی بینهایت کتابخون داشتم. یه اتاق بزرگ داشت که دور تا دور ش قفسههای بلند کتاب بود. میگفت کلی هم کتاب داره که توی کارتن هستن + کلی کتاب که دست مردم امانت بوده و بهش برنگردوندن. الان میفهمم جز شرایط زندگی، قطعا کتاب خوندن هم از مواردی بود که باعث شده بود دوستم به لحاظ شخصیتی، پختهتر از سن تقویمیش باشه.
هزارگاهی بهم کتاب معرفی میکرد بخونم. گاهی هم چند تا جعبه کتاب برام میفرستاد که پیشم امانت باشه بخونم و برگردونم بهش. هزینهی پست رو ازم نمیگرفت و میگفت این خوبیای هست که باید دست به دست بشه.
من هم کتاباش رو براش جلد میکردم و با مختصر قاقالیلیهایی که میدونستم دوست داره بهش برمیگردوندم. به تمیزی کتاباش حساس بود و من حواسم بود روی کتاب خوابم نبره مبادا صفحههای کتاب تا بخورن. میگفت اشکالی نداره. نمیخواد وسط خواب ت مراقب کتاب هم باشی. فقط کپیرایت یادداشت نوشتن توی کتاب رو نگه داشته بود برای خودش. چون میدونست عادت دارم 2 جلد کتاب هم داخل هر کدوم از کتابای خودم بنویسم.من هم رعایت میکردم و پیشنهادهاش رو دوست داشتم.
اسم کیمیاگر پائولو رو اولین بار توی دبیرستان شنیدم. یک دبیر ادبیات دلنچسب داشتیم که به بچهها توصیه کرد اگر کیمیاگر رو نخوندن، حتما بخونن. اون زمان انقدر بزرگ نشده بودم که بدونم باید به محتوای کلام دقت کنم و اهمیتی ندم کی داره حرف میزنه. فقط دقت کنم چی داره میگه.
چند سال بعد وقتی این دوست وبلاگیم کیمیاگر رو معرفی کرد، خریدم و خوندمش. فکر کنم 10 باری قطع جیبیش رو خریدم و هر بار به کسی هدیه دادمش تا بخونه. بعد برای خودم یکی دیگه خریدم. دوباره هدیه دادمش و ...
کیمیاگر برای من سرزمین مرموزی بود. مثل امید بود در یک عصر تاریک پاییزی. بعدها هر بار که از زندگی خسته بودم یا دربارهی سرنوشت نگران، میرفتم سراغ کتاب. چند صفحهای میخوندم. دختر بازرگان و فاطمه رو به یاد میآوردم و با خیال راحت میخوابیدم.
نوشتههای پائولو رو اغلب دوست داشتهم جز زهیر که برام بیمعنا و غیر قابل درک بود. دوست نداشتم بفهممش.
چند ماه پیش، دوست عزیزی کتاب ملت عشق از الیف شافاک رو بهم معرفی کرد. زندگینامه نیست. رمانه و بینهایت شیرین. وصفش راحت نیست. باید بخونید تا متوجه بشید چقدر لذتبخشه خوندن کتابی که هر بخشش رو یکی از شخصیتهای داستان روایت میکنه. امروز در تلاش بود - بله تلاش میکنه - کتاب شیر سیاه از الیف شافاک رو بهم معرفی کنه از فیدیبو بخرم که چشمم به جاسوس پائولو کوئلیو افتاد. هنوز نخوندمش ولی همون حس ناب، همون امید، قلبم رو روشن کرد.
دوست خوبم حق با تو بود. خوبیها هنوز هم دست به دست میشن...
*امشب رو خواستم زود بخوابم مثلا - ساعت 1 - بیشتر از یک ساعته جماعتی فاقد شعور دارن بلندبلند با همدیگه بحث و دعوا میکنن. هی با خودم میگم الان تموم میشه ولی اونا اصلا انگار نه انگار. چنان بلند حرف میزنن و توی حرف هم میپرن انگار ساعت 10 صبحه.
خدا هیچ کس رو انقدر گرفتار نکنه که بیملاحظگی و خشمش اینجوری باعث آزار مردم بشه.
پ.ن: از ساعت 1 داد زدن تا نزدیک 4 صبح.