*شنبهها در گلستان 3. دیباچه قسمت آخر
تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی میرود بنابر آنست که طایفهای از حکماء هندوستان (1) در فضایل بزرجمهر (2) سخن میگفتند به آخر، جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار میکند و مستمع را بسی منتظر باید بودن تا تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم، به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم؟
سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد، آنگه بگوید سخن
مزن تا توانی (3) به گفتار دم نکو گوی (4) گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش و آنگه بر آور نفس و زان پیش بس کن که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دواب دواب از تو به، گر نگویی صواب
فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر، اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در (5) جوهریان جوی نیارد (6) و چراغ، پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهی بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
هر که گردن به دعوی افرازد خویشتن را به گردن اندازد (7)
سعدی افتادهایست آزاده کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار پای بست آمده است و پس دیوار
نخل بندم ولی نه در بستان و شاهد م من ولی نه در کنعان
لقمان را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند. قدّم الخروجَ قبلَ الولوجُ. مردیت بیازمای وانگه زن کن.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ
اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمهای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله درین کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه برو خرج موجب تصنیف کتاب این بود و بالله التوفیق.
بماند سالها این نظم و ترتیب ز ما هر ذرّه خاک افتاده جایی
غرض نقشیست کز ما باز ماند که هستی را نمیبینم بقایی
مگر صاحبدلی روزی به رحمت (8) کند در کار درویشان دعایی
امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضه غنا و حدیقه غلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
دراین مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم حوالت با خدا کردیم و رفتیم
پ.ن:
1. هند
2. بر آن است که وقتی جمعی در فضیلت بزرجمهر
3. بی تأمل
4. و
5. بازار
6. نیرزد
7. دشمن از هر طرف بدو تازد
8. از روی رحمت
توضیح:
*تقصیر و تقاعدی که در مواظبت خدمت بارگاه خداوندی میرود، بنابر آنست که طایفهای از حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن میگفتند. به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن گفتن بطیء است یعنی درنگ بسیار میکند و مستمع را بسی منتظر باید بودن در تقریر سخنی کند. بزرجمهر بشنید و گفت اندیشه کردن که چه گویم به از پشیمانی خوردن که چرا گفتم؟
تقصیر و تقاعد: تقاعد به معنی کنارهگیری و باز نشستن
مواظبت: پیوسته نگاهداشتن و نگهبان بودن
بزرجمهر: معرب بزرگمهر است که وزیر خسرو انوشیروان بوده و ترجمهی کلیله و دمنه منسوب به اوست بطیء: کند
مستمع: شنونده
تقریر: برقرار کردن و پابرجا ساختن
*سخندان پرورده پیر کهن بیندیشد، آنگه بگوید سخن
مزن تا توانی (بی تأمل) به گفتار دم نکو گوی (و) گر دیر گویی چه غم؟
بیندیش و آنگه بر آور نفس و زان پیش بس کن که گویند بس
به نطق آدمی بهتر است از دواب دواب از تو به، گر نگویی صواب
و زان پیش بس کن که گویند بس: یعنی پیش از انکه مردم خسته شوند و تو را به کوتاه کردن سخن ملزم سازند، تو خود سخن کوتاه کن.
دواب: جنبنده. در اینجا منظور حیوانات است.
*فکیف در نظر اعیان حضرت خداوندی عزّ نصرُه که مجمع اهل دلست و مرکز علمای متبحر، اگر در سیاقت سخن دلیری کنم، شوخی کرده باشم و بضاعت مزجاة به حضرت عزیز آورده و شبه در جوهریان جوی نیارد و چراغ، پیش آفتاب پرتوی ندارد و منارهی بلند بر دامن کوه الوند پست نماید.
فکیف: پس چگونه ممکن است
اعیان: بزرگان و برجستگان
عزّ نصرُه: پیروزیش بزرگ و گرامی باد
متبحر: جامع فنون
سیاقت: راندن
بضاعت مزجاة: مایهی اندک
شبه: سنگ سیاهی است که قدما برای آن، خواصی برمیشمردهاند و گاهی به عنوان گوهر بدلی با آن آرایش میکردهاند.
الوند: نام کوهی است در نزدیکی همدان و در اصل به معنی تند و تیز است. سعدی برای بیان تواضع خویش و کم نمودن خود در برابر اعیان حضرت اتابک چندین مثال متوالی آورده است.
*هر که گردن به دعوی افرازد خویشتن را به گردن اندازد
سعدی افتادهایست آزاده کس نیاید به جنگ افتاده
اول اندیشه وآنگهی گفتار پای بست آمده است و پس دیوار
نخل بندم ولی نه در بستان و شاهد م من ولی نه در کنعان
دعوی: ادعا
افتاده: در مصراع اول به معنی متواضع و فاقد هرگونه دعوی و در مصراع دوم به معنی حقیقی افتاده. و منظور این است که لازمهی آزادگی، افتادگی است.
پای بست آمده است و پس دیوار: مثل است. به معنی اینکه اول بنّا باید پایه را بسازد و پس از آن، دیوار را بر آن بنا نهد.
نخلبند: نخلبند کسی است که ظاهر درختان و میوهها را از موم میسازد و شاید هم به معنی آیینهبندی باشد زیرا در بعضی شهرها، چهارچوبی را آیینهبندان میکنند و در تشریفات عزاداری آن را در کوچه و بازار میگردانند.
شاهد: منظور جلوهگری و دلربایی است.
کنعان: نام سرزمینی است در فلسطین که اسرائیلیان پیش از روی کار آمدن حضرت یوسف، در آن میزیستهاند و مراد از شاهد کنعان، حضرت یوسف است.
*لقمان را گفتند حکمت از که آموختی؟ گفت از نابینایان که تا جای نبینند، پای ننهند. قدّم الخروجَ قبلَ الولوجُ. مردیت بیازمای وانگه زن کن.
گرچه شاطر بود خروس به جنگ چه زند پیش باز رویین چنگ
گربه شیر است در گرفتن موش لیک موش است در مصاف پلنگ
لقمان: در قرآن مجید، سورهای به نام لقمان موسوم است و در آیهی 11 از آن سوره، نام لقمان با این عبارت ذکر شده: "و لقد آتینا لقمان الحکمه".
آنگاه نصایحی از زبان لقمان به فرزندش در آن آمده است.
حکمت: به معنی محکمی در گفتار و کردار است.
قَدِّمِ الخُروجَ قَبلَ الوُلوجُ: خارج شدن خود را پیش از داخل شدن، پیشبینی کن.
شاطر: زیرک و چابک. منظور بیت این است که هر چند خروس در جنگ، چابک باشد در پیش باز رویینچنگ چه میتواند انجام بدهد؟
باز: مرغ شکاری است. پادشاهان و امرا با این مرغ شکاری، صید میکردند و کسانی را به تربیت و نگاهداری این مرغان میگماشتند و هر یک از آنها را بازدار مینامیدند.
مصاف: جنگ
*اما به اعتماد سعت اخلاق بزرگان که چشم از عوایب زیردستان بپوشند و در افشای جرائم کهتران نکوشند، کلمهای چند به طریق اختصار از نوادر و امثال و شعر و حکایات و سیر ملوک ماضی رحمهم الله درین کتاب درج کردیم و برخی از عمر گرانمایه برو خرج موجب تصنیف کتاب این بود و بالله التوفیق.
سعت: گشایش
عوایب: جمع عائب. به معنی دارای عیب
جرائم: جمع جریمه به معنی گناهان
سیر: جمع سیره. به معنی رفتارها
ملوک ماضی: پادشاهان گذشته
درج: در ادبیات به معنی نوشتن و گنجاندن است و در علم بدیع، درج عبارت است از اقتباس مطلبی از دیگران و گنجاندن آن در خلال گفتههای خویش.
بالله التوفیق : توفیق دادن تنها به ارادهی خدا است.
*امعان نظر در ترتیب کتاب و تهذیب ابواب ایجاز سخن مصلحت دید تا بر این روضه غنا و حدیقه غلبا چون بهشت، هشت باب اتفاق افتاد از آن مختصر آمد تا به ملال نینجامد.
باب اوّل: در سیرت پادشاهان
باب دوم: در اخلاق درویشان
باب سوم: در فضیلت قناعت
باب چهارم: در فواید خاموشی
باب پنجم: در عشق و جوانی
باب ششم: در ضعف و پیری
باب هفتم: در تأثیر تربیت
باب هشتم: در آداب صحبت
دراین مدت که ما را وقت خوش بود ز هجرت ششصد و پنجاه و شش بود
مراد ما نصیحت بود و گفتیم حوالت با خدا کردیم و رفتیم
مگر: امید است که
امعان: دقت کردن
تهذیب: پاکیزه ساختن
ابواب: جمع باب. به معنی در است. قدما هر کتاب را به چند باب و هر باب را به چند فصل تقسیم میکردند.
ایجاز سخن را: برای مختصر کردن سخن
روضه: باغ و بوستان
غَنّا: سبز و خرم
حدیقه: بستان
غلبا: پردرخت
چون بهشت هشت باب اتفاق افتاد: در کتب تفسیر و احادیث، روایات زیادی از پیامبر (ص) و ائمه معصومین(ع) آمده که در آنها اشاره به درهای بهشت شده که نشان میدهد بهشت هشت تا در دارد و جهنم طبق آیهی قرآن، هفت در دارد.
ز هجرت، ششصد و پنجاه و شش بود: سال 656 هجری، سال تالیف گلستان است و در همین سال، هلاکوخان مغول بر بغداد تسلط یافت و آخرین خلیفهی عباسی، المستعصم بالله را با فجیعترین وضع کشت و خلافت عباسی با قتل مستعصم خاتمه پذیرفت.