ماهواره‌ی شوالیه‌‌ی سیاه Black Knight satellite

*یه کتاب و نوار قصه داشتم به اسم رضا در فضا. با اینکه می‌دونستم یه سری صدای ضبط‌شده‌ست و قرار نیست رو ش آپدیت بیاد، اما همینکه مربوط به فضا بود، برام شگفت‌انگیز و هیجان‌آور بود - شاید هم شگفت‌آور و هیجان‌انگیز -. حتی داستان‌ش رو دقیقا یادم نمیاد. شاید به خاطر اینکه کلا در احوالات خودم سیر می‌کردم و زیاد گوش نمی‌دادم به قصه. دوست داشتم یک فضانورد تنها باشم بین کلی سیاره و ستاره. بگردم ببینم چه خبره دنیا. به کپسول اکسیژن و راه بازگشت و این مسائل یه لحظه هم فکر نمی‌کردم حتی. یا خودم می‌گفتم این همه سیاره. این همه کهکشان. مگه میشه ما چند میلیارد نفر اینجا تنها باشیم؟

هنوز هم نمی‌تونم وسعت و عظمت کهکشان‌ها رو تصور کنم توی ذهن‌م. همونطور که نمی‌تونم داستان زندگی این میلیاردها آدمی که روی کره‌ی زمین میان و میرن رو تصویر کنم. اما اینکه تنها نیستیم، همیشه پیش‌فرض ذهن‌م بوده. به خاطر همین در حالت عادی - که قرار نیست جنگ و درگیری‌ای در کار باشه - نه داستان جن و پری من رو ترسونده، نه آدم فضایی‌ها و ارواح سرگردان. 

اون زمان، داستان بعضی فیلم‌های هیجان‌انگیز از ارتباطات رادیویی و تداخل امواجی می‌گذشت که ختم می‌شدن به ملاقات انسان‌های غریبه. با گفتگوی زنده. با تماس تصویری. ملاقات حضوری. چیزی که بعد از سی چهل سال برای خیلی از ما عادی شده و احتمالا چنین دوستی‌هایی رو تجربه کرده‌ایم. الان هم ارتباط گرفتن با موجوداتی که بهشون میگیم آدم فضایی، بیشتر از اونکه ترسناک باشه، هیجان‌انگیزه. 

دیشب صحبت از شوالیه‌ی سیاه بود. میگن یه ماهواره‌ست که 13هزار سال‌ه از طرف فرازمینی‌ها در مدار زمین می‌گرده یا یه چیزی توی این مایه‌ها. در خیلی از موارد، آدمی هستم که نه تنها زود باور نمی‌کنم. کلی اما و اگر میارم و چونه می‌زنم اما در مورد فرازمینی‌ها، بشقاب پرنده و داستان‌های اینجوری هرچی مطلبی عجیب‌تر باشه دل‌م میخواد که باورش کنم - شاید هیجان خون‌م گاهی خیلی کم میشه - مثلا آخرین چیزی که شنیدم این بود که موجوداتی قبل از ما - یعنی قبل از حیات ما روی زمین - روی اورانوس زندگی می‌کرده‌ن که زندگی‌شون وابسته به طلا بوده. مثل ما که حیات و ممات‌مون وابستگی زیادی به آب داره. بعد که از تلاش برای استخراج طلا ناامید شدن - شاید طلا کم آوردن - با توجه به اینکه زمین، منابع زیادی از طلا داشته، تصمیم گرفتن یه سر بیان اینجا و یه موجوداتی رو مامور کنن برای استخراج طلا. میمون‌ها رو تکامل بخشیدن و نتیجه شد انسان! قرار بود انسان‌ها برده‌وار فقط طلا استخراج کنن که نمی‌دونم چطور شد کم‌کم پیشرفت‌هایی حاصل شد و تمدن‌های بشری شکل گرفتن و شدیم اینی که الان هستیم.

قسمت جالب‌تر داستان این بود که میگن ماجرای استخراج طلا برای فرازمینی‌ها در مناطق حفاظت‌شده‌ای کماکان ادامه داره و نقاشی‌های به‌جامانده از مثلا مصر باستان، نشون میده بشقاب پرنده‌ها و سفینه‌های فضایی اون زمان هم اینجا تردد داشته‌ن و رویت شده‌ن. و آدم فضایی‌ها لطف کرده‌ن مثلا اهرام مصر رو ساخته‌ن چون از بشر اون زمان که این کارا برنمیومد. و برای اثبات حقانیت داستان‌شون، ارجاع‌ت میدن به ماجرای گوشی هوشمند در مسابقات  بوکس مایک تایسون در سال 1995 زمانی که هنوز اسمارت فون‌ها ساخته نشده بودن. حالا سفر در زمان دقیقا چه ارتباطی به موجودات فرازمینی داره رو من هم متوجه نشدم ولی خب گاهی آدم دوست داره یه جورایی خودش رو سر کار بذاره چه با داستان‌های بی‌سروته، چه با فیلم‌های ترسناک. مسافر زمان در قسمتی از فیلم چارلی چاپلین و موجودات فضایی در سنگ نگاره‌های مصر باستان رو هم ببینید که دیگه توهم امشب تکمیل بشه.