پیروزی فضیلت

*از هر آدم رذلی بپرسید که آیا ترجیح می‌دهد با رذلی مثل خودش سروکار داشته باشد یا با آدمی بزرگوار و خوش قلب؟ بدون تردید پاسخ خواهد داد: با آدمی بزرگوار و خوش قلب! 
پیروزی فضیلت، در همین است ...

پناه بر خدا

می‌دﺍﻧﻢ ﺍﮔﺮ ﻗﻀﺎﻭﺕ ﻧﺎﺩﺭﺳﺘﯽ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﮐﺴﯽ ﺑﮑﻨﻢ، ﺩﻧﯿﺎ ﺗﻤﺎﻡ ﺗﻼش‌ش ﺭﺍ می‌کند ﺗﺎ ﻣﺮﺍ ﺩﺭ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﺍﻭ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﻫﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﺪ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ، ﻫﻤﻪ‌ﯼ ﻣﺎ ﺷﺒﯿﻪ ﯾﮑﺪﯾﮕﺮﯾﻢ ... ﭘﻨﺎﻩ می‌برم ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ، ﺍﺯ ﻋﯿﺒﯽ ﮐﻪ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﺩﺭ ﺧﻮﺩ می‌بینم و ﺩﯾﺮﻭﺯ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﺎﻥ ﻋﯿﺐ ﻣﻼﻣﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻡ.

ﻣﺤﺘﺎﻁ ﺑﺎﺷﯿﻢ ﺩﺭ ﺳﺮﺯﻧﺶ و ﻗﻀﺎﻭﺕ ﮐﺮﺩﻥ، ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺮﻭز او ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﯾﻢ، ﻧﻪ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ...

رنجش

*روزی سقراط حکیم، مردی را دید که خیلی ناراحت و متاثر بود. علت ناراحتی‌ش را پرسید. شخص پاسخ داد: در راه که می‌آمدم، یکی از آشنایان را دیدم. سلام کردم. جواب نداد و با بی‌اعتنایی و خودخواهی گذشت و رفت. و من از این طرز رفتار او خیلی رنجیدم. 

سقراط گفت: چرا رنجیدی ؟ مرد با تعجب گفت: خوب معلوم است که چنین رفتاری ناراحت‌کننده است. 

سقراط پرسید: اگر در راه کسی را می‌دیدی که به زمین افتاده و از درد به خود می‌پیچد، آیا از دست او دلخور و رنجیده می‌شدی ؟ مرد گفت: مسلم است که هرگز دلخور نمی‌شدم. آدم از بیمار بودن کسی دلخور نمی‌شود.

 سقراط پرسید: به جای دلخوری چه احساسی می‌یافتی و چه می‌کردی؟ مرد جواب داد: احساس دلسوزی و شفقت و سعی می‌کردم طبیب یا دارویی به او برسانم. 

سقراط گفت: همه‌ی این کارها را به خاطر آن می‌کردی که او را بیمار می‌دانستی. آیا انسان تنها جسم‌ش بیمار می‌شود؟ و آیا کسی که رفتارش نادرست است، روان‌ش بیمار نیست؟ اگر کسی فکر و روان‌ش سالم باشد، هرگز رفتار بدی از او دیده نمی‌شود؟ بیماری فکری و روان، نام‌ش غفلت است. و باید به جای دلخوری و رنجش نسبت به کسی که بدی می‌کند و غافل است، دل سوزاند و کمک کرد و به او طبیب روح و داروی جان رساند. پس از دست هیچ‌کس دلخور مشو و کینه به دل مگیر و آرامش خود را هرگز از دست مده . بدان که هر وقت کسی بدی می‌کند، در آن لحظه بیمار است.

چاه مکن بهر کسی. اول خودت، دوم کسی

*نقل است در زمان پیامبر گرامی اسلام حضرت محمد(ص)، فردی به شدت از حضرت متنفر بود و با اهل‌ بیت این خاندان دشمنی داشت. در آن زمان، افراد بسیاری تحت تاثیر رفتار و اخلاق پیامبر قرار می‌گرفتند و به دین اسلام روی‌ می‌آوردند. آن مرد که با پیامبر دشمن بود، روزی برای حضرت، دسیسه‌ای ترتیب داد و با خود گفت: هنگامی که محمد (ص) را به خانه‌ام دعوت کردم، او را می‌کشم. 

سپس گوشه‌ای از خانه‌اش گودالی کند و تعدادی شمشیر و خنجر داخل آن قرار داد. فردای آن روز نزد پیغمبر رفت و گفت: ای نبی خدا اگر افتخار بدهید امشب شام به خانه‌ی من بیایید تا از حضور گرم‌تان فیض ببریم. 

حضرت محمد (ص) دعوت او را پذیرفت و گفت: من به همراه تعدادی از یاران‌م می‌آیم. آن مرد گفت: قدم‌تان سر چشم. بعد خداحافظی کرد و به خانه‌اش برگشت. هنگام شب، پیامبر اسلام به همراه حضرت علی(ص) و چند تن از اصحاب‌ش به خانه‌ی آن مرد رفتند. شخص حیله‌گر روی چاهی که کنده بود، تشکی قرار داده بود و از پیغمبر خواست که روی آن تشک بنشینند. 

حضرت محمد (ص) به خواسته‌ی آن مرد احترام گذاشتند و روی تشک نشستند اما هیچ اتفاقی برای حضرت نیفتاد. مرد بسیار تعجب کرد که چرا پیامبر در چاه فرو نرفت! او به فکر فرو رفت که چطوری حضرت را به قتل برسانم. ناگهان به ذهن‌ش‌ رسید که زهری در غذای مهمانان بریزد و همه‌ی آن‌ها را یک‌جا بکشد. بعد به آشپزخانه‌اش رفت و داخل غذای آن‌ها زهر ریخت. سفره‌ی شام را آورد و پهن کرد. غذا و وسایل شام را هم داخل سفره قرار داد و به مهمانان تعارف کرد بر سر سفره بنشینند. حضرت محمد (ص) دعایی خواند و فرمودند: با نام خداوند شروع کنید. 

بعد از صرف شام، مهمانان از آن مرد تشکر کردند و به سمت خانه‌هایشان حرکت کردند. آن مرد، پیامبر و همراهان‌ش را بدرقه کرد. در این حین، فرزندان آن مرد که در اتاق بودند به آشپزخانه رفتند و از آن غذا میل کردند اما نمی‌دانستند که زهر، داخل غذا است و در دم جان باختند. 

چند دقیقه بعد مرد به خانه‌اش بازگشت و متوجه شد که فرزندان‌ش از غذای زهرآلود خورده‌اند. بلند فریاد کشید و به تشکی که انداخته بود، لگدی زد و ناگهان به داخل آن گودال فرو رفت و از شدت جراحت جان باخت. 

از آن زمان تا به امروز، اگر کسی برای شخصی نقشه‌ای بکشد تا به او آسیب برساند اما با شکست مواجه شود، ضرب‌المثل زیر را برایش به‌کار می‌برند: چاه مکن بهر کسی. اول خودت، دوم کسی.

خاطرات صمدعلی لکی‌زاده، سفیر سابق ایران در فرانسه

*پاییز سال 1373 در هفته‌ی اول ورود به پاریس در فروشگاه زنجیره‌ای  Auchane در مرکز خرید بزرگ و معروف چهار فصل ( quatre tepmps Les) در محله‌ی لا دفانس پاریس، پس از خرید رفتم سر صندوق. بیش از 40 صندوق داشت و بیشترشان شلوغ بودند. لذا صندوقی را که خلوت‌تر بود انتخاب کردم و در صف ایستادم.

همان طور که در صف بودم و اطراف را ورانداز می‌کردم احساس کردم اطرافیان به طور نامتعارفی به من نگاه می‌کنند. از آنجا که همواره آدم مرتبی بودم متعجب شدم و برای احتیاط سروپای خودم را ورانداز کردم و خوشبختانه عیب و ایراد محسوسی پیدا نکردم! در این مدت چند نفری هم پشت سر من به صف اضافه شده بودند ولی کمی کلافه به نظر می‌رسیدند. چند دقیقه که گذشت خانم جوانی از آخر صف آمد و بدون اینکه خم به ابرو بیاورد راست و مستقیم جلوتر از من خودش را درصف جا زد!

اول خواستم با تذکر کوچکی اورا متوجه اشتباه‌ش بکنم ولی به رسم اینکه خانم‌ها مقدم هستند، خویشتن‌داری کردم و البته از این گذشت و ایثار کلی هم به خود بالیدم! همان طور که به صندوق نزدیک‌تر می‌شدم توجه‌م به نوشته‌ها و تابلوهایی که بالای سر صندوقدار نصب بود، جلب شد. نوشته‌ها شامل اطلاع‌رسانی‌های مختلفی بودند از تبلیغ برخی کالاها تا تخفیف برخی دیگر و... تا اینکه جمله‌ی روی یکی از تابلوها توجه‌م را جلب و مرا برای لحظاتی میخکوب کرد. روی آن تابلو نوشته بود: " در این صندوق اولویت با کهنسالان و خانمهای باردار است."

من که تازه متوجه علت نگاه‌های تعجب‌آمیز اطرافیان شده بودم، بلافاصله به خودم آمدم و با عبارت ببخشیدی توام با یک لبخند از آن صف بیرون زدم و دنبال صندوق دیگری گشتم. همان نزدیکی‌ها دو سه تا صندوق دیگر دیدم که از بقیه خلوت‌تر بودند. تا خواستم خودم را به آنها برسانم، دوباره شک کرده و از اشتباه قبلی درس گرفتم و اول رفتم تابلوهای بالای صندوق را خواندم و دیدم نوشته است : " صندوق سریع، ویژه‌ی مشتریانی که کمتر از 10 قلم خرید کرده‌اند! "من که خرید م بیشتر از اینها بود، لاجرم یکی از صندوق‌های معمولی را انتخاب کردم و با رضایت کامل در صف آن ایستادم.

همان‌طور که در صف بودم، احساس کردم صف‌های صندوق‌های سمت راست و چپ انگار سریع‌تر از صف صندوق ما حرکت می‌کند. فکر کردم شاید صندوقی که من در صف آن ایستاده‌ام خراب شده است و باید صبر کرد تا سرصندوقدار ناظر (سوپروایزر) بیاید و مشکل را حل کند اما دیدم صندوق دارد کار می‌کند و مشکلی نیست.

وقتی بالاخره نوبت من شد و رسیدم جلو، دیدم به گردن صندوقدار جوان یک نوشته آویزان است که روی آن نوشته است: " صندوقدار تازه‌کار و مبتدی (کارآموز) ، از صبر و حوصله‌ی مشتریان عزیز ممنونیم." این سه نکته‌ی متوالی مرا یاد اصل قرآنی کرامت انسانی و همین طور نقل قول جمال‌الدین اسدآبادی انداخت که گفته بود در غرب مسلمان ندیدم ولی اسلام دیدم ... به درایت مدیر فروشگاه احسنت گفتم. رفاه حال همه‌‌ی مشتریان را در نظر گرفته و آنجا که نقصانی در ارائه‌ی خدمات وجود داشت، قبل از اینکه کسی علت کندی کار صندوق را بپرسد او پیشاپیش خود را مسئول دانسته و به عنوان وظیفه‌ی پاسخگویی، علت آن را توضیح داده است. در این صورت مشتریانی که بیش از حد معمول، وقت‌شان در صف صندوق تلف می‌شد، نه با عصبانیت و فشار روحی روانی و اعتراض، بلکه با رضایت و قدرشناسی صندوق را ترک می‌کردند و آن صندوقدار تازه‌کار نیز بدون هیچ اضطراب و فشار و یا احساس خجالت به آرامی کار ش را انجام می‌داد و از همه مهم‌تر اینکه عامه‌ی مردم از طریق فرهنگ‌سازی، تحمل و مدارا و صبر و حوصله را می‌آموختند و به آن عادت می‌کردند.