خو حالا واجب نیستش که. گریه چی‌ه

*جلسه‌ی اول چند بار، حرکت ساده‌ای رو بهش توضیح دادم. یه جوری نگاه‌م می‌کرد که نمی‌تونستم بفهمم توضیح رو متوجه نشده یا نمی‌تونه انجام‌ش بده درست. بعد که می‌گفتم با من انجام بده، زیاد تعادل نداشت. گفتم اشکالی نداره. هر کاری با تمرین، بهتر میشه. 

جلسه‌ی دوم گفت آخه من ام‌اس دارم. نمی‌تونم این حرکت  رو انجام بدم. گفتم سعی کن آروم تلاش کنی. به خودت خیلی فشار نیار ولی سعی‌ت رو بکن. آخر سر فکر کنم موفق میشی. یکی از بچه‌ها هم بند کرده بود به این بنده خدا که اینجوری انجام بده فلان کار رو بکن. 

زیر گوش‌ش گفتم زیاد اصرار نکن. میگه ام‌س دارم نمی‌تونم. یه جوری که انگار هیچ حرف خاصی نشنیده، گفت خب باشه. می‌تونه ولی. و به تلاش‌ش برای راهنمایی کردن ادامه داد.

امروز آخر کلاس بهم گفت امروز بهتر نبودم؟ 
گفتم چرا فکر کنم یه کم بهتر بودی. رفتی تمرین کردی؟ 
گفت راستش دیروز خیلی گریه کردم. 
گفتم برای چی؟ 
گفت آخه هی به خودم گفتم تو نمی‌تونی. همه انجام دادن تو فقط بلد نبودی.

چشمام رو ریز کردم یه کم نگاه‌ش کردم. گفتم همه که بلد نبودن. اونا هم داشتن تمرین می‌کردن ولی حتی اگه اینطور بوده باشه، این چیزی‌ه که آدم براش گریه کنه؟ 
گفت آفرین دعوا م کن.
گفتم دعوا که نمیخواد ولی خودت یه لحظه فکر کن برای چه چیزی داری گریه می‌کنی. اگر دیدی ارزش‌ش رو داره باشه بشین گریه کن. 
خنده‌ش گرفت.