شنبه‌ها در گلستان 6

*باب اول. در سیرت پادشاهان. حکایت 2 از 41

یکی از ملوک خراسان، سلطان محمود سبکتگین را به خواب دید که جمله وجود او ریخته بود و خاک شده مگر چشمان او که همچنان در چشمخانه همی گردید و نظر همی کرد، سایر حکما از تأویل آن فرو ماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگرانست که ملک‌ش با دیگرانست.


بس نـامـور به زیر زمین دفن کرده اند        کز هستـیش به روی زمین بـر نشان نماند 

و آن پـیر لاشه را که سپردند زیر خاک        خاک‌ش چنان بـخورد، کزو استـخوان نماند 

زندســت نام فرخ نـوشـیـروان به خیر         گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند

 خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر        زان پـیشـتـر کـه بـانگ بـرآید فـلـان نمـاند


توضیح: یکی از فرمانروایان خراسان، سلطان محمود غزنوی را در عالم خواب دید که همه‌ی بدن‌ش در قبر، پوسیده و ریخته شده ولی چشمان‌ش سالم و در گردش است و نظاره می کند. خواب خود را برای حکما و دانشمندان بیان کرد تا تعبیر کنند. آنها از تعبیر آن خواب فرو ماندند ولی یک نفر پارسای تهی‌دست، تعبیر خواب او را دریافت و گفت: سلطان محمود هنوز نگران است که ملک‌ش در دست دگران است! 


بس نـامـور به زیر زمین دفن کرده اند        کز هستـیش به روی زمین بـر نشان نماند 

و آن پـیر لاشه را که سپردند زیر خاک        خاک‌ش چنان بـخورد، کزو استـخوان نماند 

زندســت نام فرخ نـوشـیـروان به خیر         گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند

 خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر        زان پـیشـتـر کـه بـانگ بـرآید فـلـان نمـاند

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد