برای آقامعلم‌م

*آقامعلم سلام 

نمی‌دونم چطور شد که امروز صبح، اسم شما رو اینجا سرچ کردم. شاید تحت تاثیر زلزله‌های اخیر این کار رو کردم. گاهی وقتی می‌بینم زندگی چقدر ساده می‌تونه تموم بشه، به آدم‌ها و لحظه‌های ارزشمندی فکر می‌کنم که در زندگی‌م داشته‌م.


یادتون میاد یه بار بهتون گفتم دبیر عربی از کلاس اخراج‌م کرده؟

متوجه شده بودن حوصله ندارم درس گوش بدم. گفتن برو بیرون یک دوری بزن. ولی از لحن‌شون مشخص بود ازم ناراحت شدن.

خودمم ناراحت بودم نمی‌دونستم باید چی کار کنم. آروم پاشدم و رفتم بیرون. یادم‌ه با چه حس بدی براتون تعریف کردم.


ازم پرسیدین همه‌ش همین بوده یا حرف بدی هم زده‌م؟ 

گفتم نه همه‌ش همین بوده.


گفتید اشکالی نداره. جلسه‌ی بعد برو سر کلاس خیلی عادی. اگر هم احیانا گفتن والدین‌ت رو بیار مدرسه، نمیخواد به والدین‌ت بگی. به من بگو خودم باهاشون صحبت می‌کنم.


خیال‌م راحت شد. جلسه‌ی بعد هم مشکلی پیش نیومد. ولی بعدا خودم رفتم ازشون عذرخواهی کردم. وقتی برای شما تعریف کردم، فقط سر تکون دادین. یعنی که کار درستی کردم. بهم گفتین آدم به سن و سال شما اگر سالم باشه شیطنت می‌کنه. مگه تو مریضی؟ 

گفتم نه فکر نکنم

گفتید خب پس یه کم اذیت کنی هم اشکال نداره :)) باورم نمیشه از اون روز نوزده سال می‌گذره. من هنوز نمی‌تونم سر هیچ کلاسی آروم بشینم ولی زیاد هم خودم رو ملامت نمی‌کنم. و یاد گرفتم به وقتش از دیگران حمایت کنم. حتی اگر در حد گفتن یک جمله باشه.


آقامعلم

خوشحالم از مرور #خاطرات قدیم. نمی‌دونم من رو یادتون میاد یا نه. من همیشه براتون بهترین‌ها رو از خداوند بزرگ خواستارم...

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد