*امروز قرار بود باز برم پیش خانوم دکتر و خب دیگه آدم ترسش میریزه. فقط خودم رو فحش میدادم که چرا صبح وقت گرفتم. کلا من تمام کارها رو بعدازظهر بهتر انجام میدم. خلاصه دوباره رفتم نشستم و دکتر فرمودند این طرف رو هم با هم ترمیم کنم تموم شه بره. کلا اخلاقش مث خودمه. فقط میخواد تموم شه بره.
دوباره یک ختم قرآن داشتم با چشمهای بسته. یکی دو باری که چشمام رو باز کردم، دیدم دکتر نصف وسایلش رو روی من چیده، نصفش رو هم توی دهنم. اینه که ترجیح دادم همون با چشم بسته حضور داشته باشم
کار م که تموم شد تا دم در رفتم ولی حس میکردم یک چیزی توی دهنم زیادیه. برای همین برگشتم بالا. گفتم دکتر من حس میکنم یکی از وسایلمون رو توی دهنم جا گذاشتین. البته یادم نبود موقع شوخی کردن آدم باید لبخند بزنه. بیچاره دکتر رنگش پرید. با چشمهای گرد گفت ببینم! بعد که دید چشمهام میخنده، متوجه شوخی مسخرهم شد. گفت شاید دندونت کمی بلند ه. شایدم بیحس هستی و درست متوجه نمیشی. برو اگر دیدی بلند ه، پسفردا بیا برات درستش کنم.
که خب بلند هم هست و پسفردا باید مجدد برم خدمتشون